علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 1240
جلسه نقد قبل از چاپ کتاب «فلسفه اصول مبتنی بر مبانی کلامی استاد میرباقری»
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۴:۵۸
 
 
بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن عدوهم.
جلسه نقد قبل از چاپ کتاب «فلسفه اصول مبتنی بر مبانی کلامی استاد میرباقری» در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۲ برگزار شد.
در ابتدای جلسه حجة الاسلام عبدالهی گزارش کوتاهی از ایده ای که در این کتاب دنبال کرده اند را ارائه دادند. ایشان فرمودند که سرچشمه مباحث فلسفه اصول آبشخور از علم کلام دارد لذا ایده محوری این کتاب هم همین نکته است که اگر تلقی از دین تکامل بخشیده شود می توان امتداد آن را در بحث شریعت شناسی دنبال کرد. خروجی این مرحله می شود بحث از حکم و اضلاع حکم. در بخش دوم و بعد از ارتقای حکم باید به دنبال این بود که با چه قواعدی می توان چنین حکمی را استنباط کرد.
بعد از گزارش کوتاه جناب آقای عبداللهی، حجة الاسلام علی اکبریان به ارزیابی کتاب پرداختند. ایشان در ابتدا نقاط قوتی برای کتاب برشمردند و بعد وارد نقدهایی درباره کتاب شدند.
ایشان فرمودند که از آنجا که مطالب منتشر شده از تفکر مرحوم سیدمنیرالدین حسینی و استاد میرباقری بسیار کم است، لذا از اولین امتیازات این کتاب این است که قدمی در راستای انتشار دیدگاه های منسوب به این تفکر است.
امتیاز دیگر این کتاب خود موضوع آن است. فلسفه اصول جزو مهم ترین مباحثی است که برای توسعه و تنقیح بیشتر علم اصول نیازمند آن هستیم.
امتیاز دیگری که می توان برای آن برشمرد ابتکار در ساختار آن است. این کتاب از ساختار کلیشه ای در فلسفه علوم استفاده نکرده است؛ بلکه با یک مبنای خاصی ساختار معقول و بدیعی ارائه داده اند. البته همین ساختار در برخی از موارد قابل ارتقا است ولی به هرحال ساختار قوی و محکمی دارد و یکی از نقاط امتیاز کتاب محسوب می شود.
نقطه قوت دیگر کتاب ادبیات روان و گویای کتاب است که مراد گوینده را به خوبی بیان کرده و قلم شیوای آن انسان را به مطالعه کتاب وامی دارد.
سپس ایشان به نقد کتاب پرداخته و فرمودند که باید توجه داشت که این جلسه نقد کتاب است نه نقد تفکر استاد میرباقری یا مرحوم استاد حسینی؛ لذا آنچه در ادامه بیان می شود مطالبی در نقد کتاب است نه نقد اندیشه اساتید.
ایشان فرمودند که نکات ریز و درشتی در این کتاب وجود دارد که هنگام مطالعه یادداشت کرده و برای مولف فرستاده ام؛ لکن مطالب مهمی که می توان بیان کرد از این قرار است:
اولین نکته در این کتاب ارتباط آن با اندیشه استاد میرباقری است. از آنجا که ادعای نویسنده در این کتاب این است که فلسفه اصول را بر مبنای استاد میرباقری طراحی کرده است باید ارتباط آن با اندیشه استاد کاملا روشن باشد؛ در حالی که بسیار مبهم است.
گاهی کتاب به صورت تقریر است که کل کتاب منسوب به استاد می شود و گاهی استاد تقریظی بر کتاب می نگارند تا انتساب ان را به استاد روشن کنند ولی در این کتاب نه آدرس مشخصی به مطالب استاد بیان شده و تقریظی در کار است. لذا خواننده در نمی یابد که کدام مطالب از استاد و کدام از نویسنده است.
نکته دوم در ارزیابی کتاب این است که استدلالی برای مدعیات بیان نشده است. این اشکال در کل این کتاب وجود دارد؛ از دین شناسی تا شریعت و تخاطب شارع، دلیلی برای مدعای موجود در کتاب بیان نشده است. در برخی از موارد هم که به آیات و روایاتی استناد شده است، یادداشت کرده ام که دلالت بر مدعا ندارد. وانگهی به نظر می رسد که در سراسر کتاب، تکرار جای استدلال را گرفته است. یعنی یک مطلب چند بار تکرار می شود و بعد اینطور بیان می شود که «بر اساس آنچه اثبات شد، اینچنین است» درحالی که در مطالب قبلی هم استدلالی بیان نشده است.
باید توجه داشت که در این کتاب گزارش یک مدعا و طرز تفکر بیان نشده است که گفته شود نیازی به بیان استدلال ها نیست؛ بلکه مولف این کتاب مدعی اثبات مطالب علمی مختلف و ترتب ثمرات بر آن مطالب است.
از اشکال های کلان دیگری که می توان آن را مغالطه نامید این است که مولف فقه را فقه اکبر دانسته و تفقه را فهم کل دین دانسته و تفقه در احکام که در مباحث فقها مطرح می شود و در اصطلاح به آن فقه اصغر گفته می شود را اینطور نقد کرده است که در مقایسه با آن فقهی که بایسته است که از روایات استنباط شود، کوچک است. در حالی که در واقع آنچه بایسته دانسته شده با آنچه مقایسه شده دو مطلب است. یعنی فقه عملیه در مقایسه با معنای دیگری از فقه کوچک دانسته شده است در حالی که اگر بخواهد فقه به این گستردگی با تفقه مقایسه شود باید علاوه بر فقه مصطلح به اخلاق و اعتقاد هم اشاره شود و با همه این موارد مقایسه شود.
به صورت کلی انتساب برخی دیدگاه ها به کل فقها در این کتاب به درستی انجام نشده است. به گمان نویسنده فقها کل نظام سرمایه داری را امضا کرده و مبنای عمل قرار داده اند و تنها بخش های کوچکی از آن را غیر قابل قبول می دانند درحالی که اصلا اینطور نیست.
یکی از موارد دیگری که در موارد متعددی در کتاب به فقها استناد داده شده این است که فقه موجود رابطه خدا و عبد را رابطه عبد و مولای عرفی می داند؛ سپس مولف به این فضای فکری فقها اشکال گرفته است که باید رابطه از معنای ولایت گرفته شود و از آنجا که ولایت در همه رابطه های بشر جاری است پس همه گزاره های دین مولوی هستند!
درباره این بحث دو مسئله باید شفاف شود؛ یکی اینکه اگر ولایت خدای متعال شامل همه شوون بشر است اثبات نمی کند که همه گزاره های دین مولوی باشند. زیرا خدای متعال می تواند با گزاره های ارشادی هم مولویت و سرپرستی کند. دوم اینکه همین رابطه عبد و مولای بشری را می توان در همین ولایت فقیه و قانون گذاری فعلی هم تبیین کرد. یعنی همین فضای قانون گذاری فعلی و فضای قانونی شریعت را با مولا و عبد عرفی می توان تحلیل کرد و اشکالی متوجه فقها نمی شود.
از مباحث مبنایی دیگر این کتاب مبنای دین شناسی آن است که دو اشکال کلی درباره آن می توان بیان کرد؛ یکی اینکه گاهی دین به ولایت و شریعت و گاهی به الوهیت ولایت شریعت و گاهی به الوهیت جریان ولایت تعبیر شده است که تفاوت این موارد در کتاب روشن نیست. اشکال دوم این است که مولف در مقابل ادعای خودش فرموده است که دیگران دین را مجموعه ای از گزاره ها دانسته اند. درباره این مطلب نیز می توان گفت که اولا باید مستند شود و انتساب آن به وحی روشن شود که آیا دین گزاره است یا جریان ولایت و ثانیا تفاوت دیدگاه خود با دیگران را تبیین کند. یعنی دیگران همه آنچه درباره خدای متعال بیان شده است را دینی می دانند و محتوای گزاره ها را دین می دانند نه خود گزاره را و ایشان هم که دین را گزاره نمی دانند همان ها را دین می دانند. تفاوت این دو ادعا کجا روشن می شود؟
ضمن اینکه اگر دین گزاره باشد به راحتی می توان آن را به دیگران منتقل کرد و نظر هر شخصی را راجع به دین ارزیابی کرد، حال آیا اگر دین الوهیت یا جریان ولایتی باشد که در خارج وجود دارد، چگونه می توان دیدگاه های مختلف درباره آن را ارزیابی کرد؟ یعنی اگر دین گزاره نیست بلکه نفس الوهیت است چگونه می توان راجع به آن تفاهم کرد؟
پنجمین اشکالی که استاد علی اکبریان بیان کردند خلط بین ولایت تکوینی و ولایت تشریعی بود. ایشان فرمودند که از دیگر مباحثی که در این کتاب خلط شده است ولایت تکوینی و تشریعی است. چه درباره خدای متعال و چه درباره معصومین علیهم السلام. بلکه گاهی با ولایت فقیه و آن با حکومت اسلامی خلط شده است. ایشان با مفهوم «در امتداد» همه این مباحث را بایکدیگر خلط کرده اند. در امتداد یکدیگر بودن، یک مفهوم لیز و مبهمی است که خواننده را به فهم مطلب نزدیک نمی کند.
ایشان در ادامه فرمودند که حال که این تفکر قدمی در راستای اندیشه خود گذاشته است باید با ادبیات مشترکی با دیگران تفاهم کند. ادبیاتی که مختص به صاحب تفکر باشد اگر به درستی منتقل نشود قابل تفاهم نخواهد شد. یعنی یا باید از اصطلاح دیگران استفاده شود و یا مقارَن با اصطلاحات دیگران شود. البته در این کتاب گاهی با آیت الله مددی تقارب شده است که این موارد از امتیازات خوب کتاب است ولی در بسیاری از موارد اینگونه نیست.
از مباحث دیگری که به نظر می رسد کمی قضاوت منصفانه ای درباره فقه موجود نشده است بحث از واجبات کفائیه است. ایشان به شدت فقه موجود را فقه فردی معنی کرده است در حالی که در همین فقه بسیاری از مباحث حکومتی و اجتماعی وجود دارد. مثلا ایشان لشکر را به عنوان یک سنخ واجب جدیدی بیان کرده اند درحالی که فعل لشکر با واجب کفائی نیز قابل توضیح است. وانگهی اگر با واجب کفائی تبیین نشود مشکلاتی پدید خواهد آمد که قابل حل نیست. مثلا مولف در تبیین حکم لشکر فرموده اند که حکم سطوحی پیدا می کند؛ ولی اجتماعی تکلیفی دارد و مابقی مکلفین هم باید تولی کنند؛ درحالی که اگر فرض شود که فقیه کاری که وظیفه اوست -مثل تولید موشک- را انجام ندهد بر مکلفین همچنان به صورت واجب کفائی واجب است که این کار را دنبال کنند.
نکته دیگر در این کتاب این است که آرای اصولیین به صورت مفصل و خوب تبیین شده است اما مطالب مرحوم سیدمنیرالدین به خوبی تبیین نشده است. در حالی که توقع از این کتاب کاملا عکس این مطلب است. یعنی اگر مطلب مرحوم استاد حسینی را کاملا توضیح داده بودید و مطالب دیگران که در کتب ایشان آمده را کمتر تفصیل می دادید بهتر بود.
در ادامه جناب حجة الاسلام یحیی عبداللهی در مقام پاسخ به اشکالات فرمودند که نکاتی که در ارزیابی کتاب بیان شده بسیار ارزشمند است و حتی اگر الان پاسخی توسط بنده بیان شود، نشان از این دارد که متن کتاب گویای مدعیات نبوده است.
سپس ایشان به اولین اشکال پرداخته و فرمودند که اشکال انتساب کتاب به استاد میرباقری وارد است و دلیل این اشکال هم این است که این کتاب از اندیشه استاد متاثر است و نوآوری هایی هم داشته است ولی باید این دو کاملا از هم تفکیک شود.
سپس درباره اشکال تکرار و عدم بیان استدلال ها فرمودند که تمرکز این کتاب بر مدعای اصلی آن که دین شناسی است استوار شده است. این مبنا هم در پایان نامه نگارنده که با راهنمایی و مشاوره استاد میرباقری و برنجکار نگاشته شده مفصلا به این بحث پرداخته شده و استدلال هایی برای آن بیان شده است؛ لکن در این نوشتار خلاصه ای از مقاله ای که از مباحث پایان نامه نگاشته شده، آورده شده است و از آنجا که خیلی مطالب خلاصه شده استدلال ها از دست رفته است. لذا باید تکمیل شود.
نکته چهارمی که تفاوت بین این اندیشه و اندیشه های دیگر است. شریعت در نگاه رایج یا اعم از اعتقادات اخلاق احکام است و یا خصوص احکام شریعت دانسته شده است. در حالی که در این اندیشه جریان ولایت خدای متعال بر مؤمنین که از مجرای ائمه علیهم السلام عبور می کند، اساس دین است. یعنی دو جریان ولایت در عالم وجود دارد که یکی جریان ولایت اولیاء طاغوت است و دیگری جریان ولایت اولیاء الهی است که اساس دین هم همین جریان ولایت است.
نکته دیگر تفاوت بین فقه مطلوب و فقه موجود است؛ در این کتاب سعی شده است که این نکته بیان شود که روش به حجیت رسیده ای که در استنباط احکام فرعی به کار برده می شود در علم اخلاق و کلام استفاده نشده است. لکن استاد هم در پاسخ این نکته را بیان کردند که حجت در کلام و اخلاق متفاوت با فقه است لذا باید این نکته را پذیرفت که این علوم هم دینی هستند و تفقه در دین کرده اند لکن روش این علوم با روش تفقه در احکام فرعی متفاوت است.

تصاویر جلسه






Share/Save/Bookmark