به گزارش
پایگاه اطلاعرسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، علامه سید منیرالدین حسینی الهاشمی (ره)، موسس فقید فرهنگستان علوم اسلامی قم، در جمع اعضای وزارت فرهنگ و آموزش عالی در تاریخ ۶۴/۱۲/۱۹ که به منظور اخذ مشاوره پیش از برگزاری کنفرانس جنبش عدم تعهد در زیمبابوه برگزار گردید، سخنانی را در خصوص تغییر در نظام آموزشی و ضرورت جریان دادن انقلاب فرهنگی در آموزش و پرورش ایراد داشتند.
متن تنظیم شده از سخنان بنیانگذار فقید فرهنگستان علوم اسلامی در این نشست مشورتی، از دیدگان شما می گذرد.
***
فلسفه اجلاسهاي غيرمتعهدها چيست؟ تعهد مگر چه ضرري داشته که غيرمتعهد بودن، حداقل شعارش مورد احترام اين کشورها است. هرچند اين کشورها، نوعاً الآن متعهد هستند، ولي هنوز شعارش را ميدهند. اين شعار، چه خاصيت و حُسني دارد؟
اسارتي که اين کشورها نسبت به قراردادهاي ظالمانهاي که اينها را اسير ميکند، دارند قابل پذيرش نیست. می توان در معناي اسارت و آزادي، صحبت کرد و بعد مثلاً انقلاب فرهنگي و مسأله سواد و تخصص را مطرح کرد.
توسعه از مفاهيم مهمي است که ميتوان به بحث کشيد؛ توسعه يعني چه؟ توسعه را کساني که آن را اولِ كار بکار بردند، به عنوان تغييرات همه جانبه رواني و نهادي و اجتماعي که موجب افزايش دمادم قدرت اقتصادي شود معرفي کرده اند. ولو ابتداي کار، روشهايي که براي توسعه ميشود، نتيجهاش رشد توليد ناخالص ملي نباشد. همين را باید مورد بحث قرار داد که آیااگر قدرت عملکرد سياسي ما بالا برود، قدرت عملکرد فرهنگي ما بالا برود، قدرت عملکرد اقتصادي ما بالا برود و آنها توانستند خيلي باسواد تحويل بدهندکه مهره هائي براي ماشينهاي استکباري باشد، هنر است؟!
ما هنوز در کشورمان دنبال اين هستيم که راههايي براي انقلاب فرهنگي پيدا کنيم و مأيوس هم نشده ايم. البته مدت زیادی ميخواهد. اصلِ بحث اين است که چگونه ميشود اين مطلب را پيريزي کرد. ما ميتوانيم از آنها دعوت کنيم، درباره انقلاب فرهنگي همفکری كنيم، با هم صحبت کنيم. مثلاً ما نميخواهيم بگوييم بياييد ما کشورهاي غيرمتعهد، مرزهاي سياسي، جغرافياييمان را برداريم؛ يا مثلاً کشورهايمان را يک نحو مديريت کنيم؛ ما ميگويم بياييم فرهنگمان را از اسارت مستكبرين در بياوريم. مفاهيمي را که آنها ارتکازي کرده و جا انداخته اند، به ذهن ما فرم داده اند که فقط آن مفاهيم را به معناي علم و سواد، به معناي تلاش و کوشش و اقتصاد و قدرت بپذیریم را مورد تجدید نظر قرار دهیم. ما باید ادبيات استقلال را ياد بگيريم. ادبيات ظلم، در جهان، خيلي فراوان است. ادبيات آزاد شدن از مظالم، اين را باید دنبال كنيم.
کشورهاي غيرمتعهد باید در آموزش و فرهنگ کاري را انجام دهند که آنها را از ضيق موجود برهاند. بايد راه آزاد شدن را فرا گيرند. راه اسير کردن، ولو اسير کردنِ يک رابطهاي باشد که در خارج واقعيت دارد براي اينها، نفعي ندارد؛ مورد نياز اينها، چنين روابطي نيست.
دفاع مقدس، الگویی مناسب برای تغییر در نظام آموزشی انقلاب ايران، ميتواند راه رفع نياز کشورهای غیرمتعهد را به آنها بياموزد. در حقيقت، آموختن و فراگرفتن فرهنگ و نحوه آموزشي که در ايران راه افتاده که ميتواند برابر با قدرت ها وابرقدرت ها بايستد؛ اين را از يك مرحله شعار سياسي اگر تنزل بدهيم و در آزمايشگاه ملاحظه و بررسي بکنيم، ببينيم آيا اين واقعاً اطلاعي نيست که اين بسيجيها ياد ميگيرند و آموزشي نيست که به آنها داده ميشود؟ جامعه ايران در شرايطي است که به صورت همگاني به جواناني که عازم شهادت مي شوند آموزش مي دهد.آیا اين حالت روحی، آموزش نيست؟! ولي آن حالت روانياي که در توسعه و گسترش به وسيلة زمينه-هاي ذهني و عيني فراهم ميشود و حرص را در بشر زياد ميکند، «آموزش است»؟! بله، آن آموزش است؛ ولي آموزش براي اسير کردن. اين آموزش است براي نجات دادن. آن يک تأثيرات رواني است، اين هم يک تأثيرات رواني است، نهايت اين درست ۱۸۰ درجه مقابل اوست. با ابزار ديگري کار مي کند.
من ميخواهم عرض کنم تکنولوژياي که بر اساس تمرکز مصرف و تمرکز قدرت مادي حرکت ميکند؛ بستر خاصي را براي سازمانهاي تحقيقاتي درست ميکند که آن سازمانهاي تحقيقاتي، جهتگيري تحقيقات و آموزش و پرورش را، طوري انجام ميدهند که راههايي را براي اسير کردن مردم ياد بگيرند.
آنها وقتي قدرت عملکرد عيني را افزايش یافته می دانند که قدرت اعتبارات ماديِ مالي يا سياسي، متمرکز شود. در غيرش اصلاً اجازه نميدهند که پيرامون آن حرکت بشود. در جهت نقضش ابداً حرکت نميشود. بنابراین اگر وزراي آموزش و فرهنگِ کشورهاي غيرمتعهد بخواهند کار اساسي بکنند ، بايد مسأله اسارت فرهنگي و انقلاب فرهنگي را مَطلع بحثشان قرار دهند. و در نظام فرهنگيشان ـ چه در آموزش و چه در نظام تحقيقات ـ وابستگي فرهنگيشان را شناسايي کنند. اينها بر آن اساسی که اسير شدند که نميتوانند راه آزادي را ياد بگيرند. بايد از يک پايگاه مقابل آن، بتوانند حرکت کنند و راه آزادي را ياد بگيرند. اين آن چيزي است که باید خوب کار بشود، بحث درباره فرهنگ و انقلاب فرهنگي، در مراحل ابتدايي و مرحله دوم و سوم، اين مطلب است که آيا مناسبتهاي اجتماعي است که به تکنولوژي جهت ميدهد يا خیر؟!
دقت بفرمایید در اينکه آيا ابزار، به انسان دستور ميدهد يا انسان و روابط اجتماعي است که ابزاري متناسبِ عمل و متناسب با آن چيزي که براي بشر نجاتبخش باشدرا برمی گزیند. يعني در مرحله دوم، اصل بودن روابط اجتماعي، در جهت گيري تحقيقات و رشد تکنولوژي مد نظر است.
مرحله سوم از پايگاه معارف اسلامي صحبت کردن است. اينکه ما انسان را در انسانشناسي، مختار ميدانيم. يعني براي او قوه حاکميت بر رابطه، نه اولويتگزيني در يک محورقائلیم؛ براي انسان، قدرتِ تغييرِ محور قائل هستيم. گاه شما ميگوييد مراحل رشد در يک محور، انسان قدرتِ اولويتگزيني دارد و در همان محور حرکت ميکند. يک وقتي ميگوييد ميتواند محور را تغيير دهد. اگرانسان نتواند، کشورهاي جهان سوم و کشورهاي غيرمتعهد، بيجا دست و پا میزنند. هيچ وقت نجات نمي یابند.
بنابراين عرض ميکنيم که در بخش انسانشناسي بايد گفته شود اگر علم و انگيزه، تحت جبرباشد و ماده فقط اصل است، اين در معناي اسارت و آزادي به تناقض ميرسد؛ آنچه که دارد انجام ميگيرد، خوب چيزي است و چندان زياد هم نميتوانيد دست و پا بزنيد. چون به همان ميزان که شما قدرت فعاليت داريد، تکنولوژي بالاتر و مادة پيچيدهتر دارد؛ فعاليت آن هم متناسب با رشد خودش است. به هر حال شما دست و پا بزنيد يا نزنيد در جهت گسترش آن حل هستيد. بر فرض که شما سعي کنيد، برنامه جديدي هم بريزيد و بتوانيد براي يک وهلة کوتاه نجات پيدا کنيد، آنها ميتوانند در مرحله دوم، خيلي عميقتر و دقيقتر حاکم بشوند. يعني ضد اين چيزي را که شما به دست ميآوريد، آنها به دست ميآورند. ولي اگر صحبت از اين است که محور اساساً عوض بشود، آن مطلب ديگری است.
آن وقت از اين موضع مي شود انقلاب اسلامي را به عنوان واقعيت موجود بررسي کرد و گفت که آيا اين را واقعاً می توان گفت «فرهنگ» يا نميشود گفت؟ پنج سال قبل که جنگ آغاز شد، گفتند که اين ديگر قضية شاه نيست، جنگ تکنولوژي است. تکنيک است كه کار راپیش ميبرد. الآن مي بينيم که نه، چنين چيزي نيست. قدرت ايمان يا باور يا انگيزه توانست مقاومت کند، توانسته رشد هم بکند. يعني روز به روز تعداد کساني که به طرف جبههها ميروند افزايش پيدا کرده است. و قدرت تحرکشان هم بيشتر از قبل است. به هر حال بعد از قضيه فاو است که وزير علوم آنجا ميرود و ميتواند به تحليل انسانشناسانه و جامعهشناسانه و همچنين قدرت عملکرد عينيِ جنگ و فاو بپردازد و نتايجي را بگيرد و بيان کند. من به نظرم ميآيد که اگر از اينجا آغاز بشود، آن وقت در معناي فرهنگ، معناي استقلال و اسارت گرفته تا برسد به معناي راه آزادي از اسارت و آزادي، در همة اينها ميتوانند خوب صحبت کنند. بعد يک مقايسه کنند نسبت به اينکه آيا اين چيزهايي که غيرمتعهدها تا حالا بر پايه مباني انسان شناسانه و جامعه شناسانه غرب و شرق انجام داده اند، چقدر نتيجه داده است؟ آيا يک دستگاه مُسَکِّن بوده که حرکتها را به نفع قدرت تحرکِ قدرتهاي متعهد حل کند و نگذارد يک فشار جهاني ايجاد بشود؟ يک تخدير بوده؟ يا واقعاً يک مطلب بوده که توانسته مشکلي را در منتهي اليه ودر منتجه نهايي حل کند؟!
آيا توانستند به وسيله آن قدرت حق وتوي سازمان ملل را به هم بزنند؟ توانستند جهتگيري تحقيقات را عوض کنند؟ توانستند جهتگيري اعتبارات مالي را عوض کنند؟ یا در جوانب مختلف و ازجمله آموزش و فرهنگ، مهرههاي خوبي براي ماشينهاي آنها تولید کرده اند؛ وقتي ميگويند فرهنگِ اين کشورها را بالا بياوريد، يعني اينها مُستخدمينِ ورزيدهتر و بهتري برای ماشينهاي آنها شوند! براين اساس، نهايتاً قدرت حرکت انسانيشان به نفع چه کسي حل ميشود؟ و آب ريختن به کدام آسياب است؟! بحث درباره سواد را ميشود خيلي ساده کرد و به آن حمله کرد. سواد يعني چه؟ انسان همان طور كه يک ارتعاشهايي را در فضا ايجاد ميکند و باکلمات مفاهیمی را به ديگران ميرساند ، خطوطي را هم بتواند نقش کندکه براي همه قابل مفاهمه باشد، آیا سواد به همين گفته ميشود و لا غير؟! يا اينکه اين کار، براي يك مطلب ديگر است!؟
سواد دانشگاهی موجود، مهرهسازي براي ماشينهاي استکباري اين کار، براي اين است که براي همه افراد زمينة رشد فراهم شود. آن وقت اگر اين نقوش، اين خطوط، اين کلمات، اصلاً مفهوم و ساختِ ادبياتش، ساخت اسارت باشد، ساختي باشد که بافتي را تحويل دهد که آن بافت، بشر را ضايع کند، ساختاري داشته باشد که انسانها را فاسد کند ؛ به آن هم بگوييم سواد؟! آیا این سواد، واقعاً بيجهت است ؟! اين بيجهت بودن، از کجا به ملل مختلف القاء شده است؟ احترام به همه عقايد، دقيقاً برابر با بياحترامي به ذات عقيده و نفس عقيده نيست؟! خب اگر بخواهيم با همديگر همکاري بکنيم ، چرا در محيط تفاهم، از قدر مشترکِ بينِ اعتقاداتمان حرکت نکنيم؟ و چرا بگوييم به همه اعتقادات، احترام ميگذاريم؟! اگر بنا شد قدر مشترکي فرض بشود، آن وقت مثلاً همين خواستنِ آزاديِ نسبت به اين اسارتها، آيا نهايتاً نبايد به يک بحثها و اجلاسهاي مختلف بينالمللي که بتواند راهي را براي آزاد شدن پيدا کند بيانجامد؟
101