حجت‌الاسلام محمدرضا کتابی؛ (2)

ضرورت شناخت غرب و مدرنيته به عنوان نماد پيچيدگي جبهه باطل

ترسیم هجوم همه جانبه مدرنیته به فرهنگ و هویت دینی

15 شهريور 1395 ساعت 14:25

مترجم : محمدرضا کتابی

عميق ترين لايه تمدن غرب و روح اصلي آن تغيير جهت و استكبار اراده انساني نسبت به خداي متعال است. اين تفرعن، ادبيات و فرهنگ خاص خود را توليد كرده است و انسان غربي با این تغيير جهت وارد فضاي جديدی شد. نتيجه اين سه تحول، سکولاریزه و به تعبير دیگر غير قدسي شدن و زميني شدن زندگي بشر و قطع رابطه آن با عالم غیب و مفاهیم قدسی بود.


پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، حجت الاسلام محمدرضا کتابی/ در یادداشت اول ریشه و مبانی جنگ نرم و درگیری دائمی و همه جانبه دو جبهه حق و باطل توصیف گردید و بیان گردید که بر اساس فلسفه تاریخ الهی آينده تاريخ بشريت آينده روشني است كه در آن جريان حق گسترش پيدا كرده و پيروز مي‌شود؛ البته نقطه اوج اين درگيري در برهه ی قبل از ظهور به وجود مي‌آيد، زيرا در آن زمان این نبرد تمدنی به نقطه ظهور خود رسیده و تمدن مادي بسط جهاني پيدا كرده و به يك تمدن فراگير تبديل شده است. این سخن قابل انکار نیست که در عصر کنونی جريان تمدن غرب پرچمدار جبهه باطل و نماد پیچیدگی و تمدنی آن و مهم ترین مانع در مقابل جبهه ایمان و بسط توحید در جهان است. بدون شک امروز تمدن غرب نقطه اصلی و محوری تهاجم علیه جهه ایمان ومرکز فرماندهی جنگ سخت و نرم علیه اسلام و انقلاب اسلامی است. مروری بر تاریخچه تحولات مغرب زمین این نظر را تأیید می کند.


تحول در اندیشه و عقلانیت

از قرن ۱۵ ميلادي تحولي در جامعه جهاني اتفاق افتاد كه از آن به عنوان «رنسانس يا نوزائي» ياد ميشود. اين تحول منشأ پيدايش و شكل گيري تمدني شده است كه جريان تحول اجتماعي آن به نام «تجدد ومدرنيته» شناخته ميشود.

روح و جانمایه اين تجدد، غير از لایه محسوس و قابل اندازه گيري و پيمايش آن (مانند صنعت، تکنولوژی و ساختارها) همان تحولات عمیق و بنيادين انساني است كه در جامعه مغرب زمين اتفاق افتاده است و از آن به «گوهر تجدد» ياد مي شود. در واقع در سرآغاز رنسانس، لایه های عمیق فرهنگ غرب در تعامل بين عقلانيت، دين، انسان و خداي متعال دستخوش سه تحول جدي گردید و شالوده هاي دنياي مدرن بر اساس اين تحولات شکل گرفت.

تحول اول، طرح اندیشه اومانیستی در تغییر نگاه به انسان و جايگاه انسان است كه انسان را محور بايسته های اجتماعي قرار مي دهد؛ يعني مي گويد خود انسان است كه محور و مدار تعيين ارزشها می باشد و حق و ارزش به درون انسان بر مي گردد.

تحول دوم، نیز مربوط به طرح اندیشه لیبرالیسم است. این اندیشه در پی اصل قرار دادن آزادي های فردي به معناي آزادي از قدسيات و معنويات و رهایی از تقیدات شرعی و الهی است.

سومین تحول، نیز در حوزه راسيوناليزم و عقل گرايي و تكيه بر عقلانيت خود بنياد است كه البته اين مفهوم از عقلانيت غير از آن مفهوم از عقلانيتي است كه در آموزه هاي وحي به شدت بر آن تكيه شده است. اين عقلانيت به معني جايگزين شدن عقلانيت بشر و استغناء آن از آموزه-هاي قدسي و وحياني و مبنای درک تشخیص مصلحت و تأمین ساز و کارهای رسیدن به اهداف اجتماعی است.


تحول درجامعه پردازی و تکنولوژی

بر این اساس، عميق ترين لايه تمدن غرب و روح اصلي آن تغيير جهت و استكبار اراده انساني نسبت به خداي متعال است. اين تفرعن، ادبيات و فرهنگ خاص خود را توليد كرده است و انسان غربي با این تغيير جهت وارد فضاي جديدی شد. نتيجه اين سه تحول، سکولاریزه و به تعبير دیگر غير قدسي شدن و زميني شدن زندگي بشر و قطع رابطه آن با عالم غیب و مفاهیم قدسی بود. اين آموزه ها در ادامه، تبديل به يك فرهنگ و احساس اجتماعي شد که در بستر آن انسان غربي، خود را مقيد به آموزه هاي قدسي در حيات اجتماعي ندید و فارغ از تعاليم وحياني، در پی ساخت دنیای خویش برآمد. در ادامه نیز بر پايه اين آموزه ها فلسفه ی واسطه و عقلانیتی تولید شد که امكان حضور و فعال شدن آن آموزه ها و لايه های باطني و ایدئولوژیک اين تمدن را در حیات اجتماعی بشر ايجاد و فراهم نمود و موفق گردید يك نظام سياسي مبتني بر اومانيزم و دموكراسي و نظام فرهنگي مبتني بر اباحه گري و ليبراليزم و نظام اقتصادي سرمايه داري مبتني بر ربا در كل جهان تشكيل دهد.

این جریان مبتنی بر فلسفه، دانش و عقلانيت مدرنِ سكولاريستي، سخت افزارها و تكنولوژي خود را توليد كرده و آرام آرام از مرزهاي جغرافيايي خود نيز عبور نمود و در مرحله بعد، مدعي يک جامعه جهاني مبتني بر ايدئولوژي مدرن و با يك فرهنگ واحد گردید و بقيه فرهنگ ها از جمله فرهنگ اسلام را به يک خرده فرهنگ تبديل نمود.

با این وصف، فرهنگ و تمدن غرب را بايد نمونه ي پيچيده و بسط يافته ي جبهه ي باطل دانست كه با همه توان و در گسترده ترين شكل، به جنگ عالم غيب و آموزه هاي وحي آمده است. اين تمدن، با كنار گذاشتن دين از صحنه زندگي اجتماعي، «عقل جمعيِ خودبنياد» را به عنوان تكيه گاهي براي تسخير انسان و طبيعت برگزيد و توليد علم و تكنولوژي و نيز مهندسي توسعه اجتماعي را مبتني بر آن انجام داد.


مدیریت و مهندسی اجتماعی

برای تبیین دقیقتر ابعاد و عمق این درگیری و چگونگی تسلط و هژمون تمدن غرب بر عالم باید توجه نمود که اين تمدن با این مبادی و آن غایات موفق شد با مديريت و هماهنگي، تمامي شئون حيات فردي و اجتماعي انسان ها را در سه بعد گرايش ها، بينش ها و دانش هاي بشري مبتني بر مباني و اهداف مادي خود بازسازي كرده و مبتني بر آن، «علوم، ساختار و محصولات» خاص تمدن خود را ارائه نمايد و سه نظام "توليد مفاهيم" از علوم پايه تا علوم كاربردي، "توزيع مفاهيم" جهت تعيين كلاسه هاي افراد جامعه و "ساختار مناصب اجتماعي" بر پاية نظام مفاهيم، جهت ساماندهي روابط اجتماعي را سامان دهی نمایدو با تجسد عيني بخشيدن به تمدن خود همه شئون فردي و اجتماعي را سرپرستي كند.


ـ نظام تولید مفاهیم از علوم پایه تا علوم کاربردی

این تمدن نظام مفاهیمی متناسب با آن مبادی و غایات و بر پایة حس گرائی تولید کرده است. مفاهیمی که ممکن است به حسب ظاهر متکثر باشند، ولی در واقع از یک انسجام برخوردارند؛ بنابراین این دستگاه، یک نظام مفاهیم با کارآمدیهای حسی تولید نموده است.


ـ نظام توزیع مفاهیم جهت تعیین کلاسه های افراد جامعه

تمدن غرب بعد از تولید نظام مفاهیم، نظام آموزشیِ توزیع و نیز ساختارهای جهانی توزیع آن مفاهیم را ـ از رده های تخصص و فوق تخصص گرفته تا رده های ابتدائی ـ تنظیم کرده است. بنابراین یک شبکة تولید و توزیع مفاهیم ـ از مفاهیم محوری و اعتقادی گرفته تا مفاهیم کاربردی و عملی برای ادارة حیات بشر ـ تولید کرده است.


ـ ایجاد ساختار مناصب اجتماعی بر پایه نظام مفاهیم جهت ساماندهی روابط اجتماعی

در انتها نیز ساختار توزیع مناصب را تنظیم کرده اند. به این معنا که برای مناصب، موقعیتهای علمی تعریف نموده اند تا مشخص نمایند که هر کسی با این حد از آموزه های علمی، کدام منصب را می تواند به عهده بگیرد و در کلاسه چه قواعدی، روابط اجتماعی را فرم دهد. وقتی که ساختار مناصب تعریف می شود، دقیقاً مشخص می شود کسی که در منصب یک وزارتخانه می نشیند، یا کسی که معلم یک کلاس است و یا کسی که سفیر است بایستی بر اساس قواعد خاصی روابط خود را تنظیم نماید.

در حقیقت به دنبال نظام مفاهیم، یک ساختار مدیریتی و نظام توزیع مناصب درست می‌شود که این نظام توزیع مناصب، چرخش نیاز و ارضاء را در جامعه ساماندهی می‌کند؛ یعنی مجرا و راه‌هایی برای ارتباطات اجتماعی ایجاد می‌کند که جامعه در این راه‌ها حرکت می‌کند؛ نیاز می‌سازد و ارضاء می‌کند.


جهانی سازی و توسعه مادی

آنچه در دنياي مدرن اتفاق افتاده است يك تحول همه جانبه اي است كه می خواهد همه ابعاد زندگي بشر را به صورت هماهنگ تغيير دهد. در واقع بحث توسعه پايدار و بحث جهاني سازي و توسعه جهاني بر محور ليبرال دموكراسي، يك تحول هماهنگ همه جانبه در حوزه سياست و فرهنگ و اقتصاد است كه تناسبات اين تحولات را مورد توجه قرار مي دهد.

در این راستا تمدن غرب توانسته است سه گام مهم را در این مسیر بردارد:

۱- دین زدایی و جایگزین کردن عقلانیت خود بنیاد به جای آن.
۲- به دست گرفتن مدیریت قدرت، اطلاع و ثروت برای جهانی شدن.
۳- ایجاد موازنه یک سویه به نفع قدرت های مسلط برای تضمین بقاء

مجموع این حرکت در موج جهانی خود منجر به تولید سه پدیده مهم امپراطوری های سیاسی، امپراطوری های فرهنگی و شرکت های بزرگ اقتصادی شده است. این سه پدیده در غرب برای مدیریت جهانی و تحقق برنامه عینی این تمدن ارائه شده است.

۱- امپراطوری های سیاسی: قدرتهای مسلط سیاسی که هیچ تصمیم جهانی بدون امضای آنها قانون نمی شود كه «حق وتو» بارزترین نماد آن است.

۲- امپراطوری های فرهنگی: که قدرت مسلط مطلق بر تولید و توزیع «اطلاعات، تفکر و آداب و رسوم» در جهان هستند و امروزه با جملاتی همچون ناتوی فرهنگی در ادبیات سیاسی ایران از آن یاد می شود.

۳- شرکت های بزرگ اقتصادی: که سرنوشت اقتصاد جهانی را از طریق مدیریت «الگوی تولید، توزیع و مصرف» اداره می کنند.
در این گردونه، «قدرت، اطلاعات و ثروت» به طور کامل در یک جریان یکسویه توسط غرب مدیریت می شود و محصول و دستاورد این هجوم جهانی عبارت است از:

۱- «استعمار پیچیده نرم افزاری»
۲- «تحقیر ملت ها (تحقیر اکثریت)»
۳- «منحل کردن هویت فرهنگی و مذهبی ملتها در هویت اجتماعی مدرن»



چپاول مدرن در سایه جهانی سازی و حاکمیت فرهنگ مادی

مقام معظم رهبری در همین زمینه با اشاره به طرح بحث معارضه ی سنت و مدرنیته در تمدن غرب می فرمایند: " این بحثِ نویی نیست؛ این بحثِ قرن نوزدهمىِ دنیای غرب است که ادامه پیدا کرده است؛ با این هدف که تمدّن غرب در راه خود، همه‌ی فرهنگها را، همه‌ی تمدّنها را، همه‌ی زیرساختهای مدنی را، همه‌ی روابط انسانی و اجتماعی را، همه‌ی آن چیزی را که تمدّن غرب آن را نمیپسندد، از سر راه خود بردارد و حاکمیت مطلق خود را با پشتوانه‌ی قدرت مادّی و سرمایه‌داری از یک سو، قدرت نظامی و سیاسی از یک سو، قدرت رسانه‌یی از یک سو، ابدی کند."( فیضیه، ۱۴/۷/۷۹)

به هر حال برنامه ریزی برای ایجاد یک جامعه جهانی واحد، با فرهنگ، ایدئولوژی و عقلانیت واحد، فرایندی است که تمدن غرب طی کرده است و محصول این روند، هضم هويت و فرهنگ تمام ملل و جهان در جهاز هاضمه غرب بوده است. در اين ميان هويتهاي ديني و فرهنگهاي مذهبي به دليل تفاوت ماهوي و تقابل ذاتي آنها با فرهنگ دنياگرايي مادي بيشترين آسيب را پذيرا شدند و مورد هجمه هاي شديدتري قرار گرفتند و به جرأت مي توان گفت به جز هويت فرهنگ شيعي تمامي هويت ها و فرهنگ هاي ملل ديگر در اين روند جهاني سازي مادي منحل گرديدند و با ارزش هاي مسلط مدرنيته هماهنگ شدند.

در همين راستا در بعد اقتصادي نيز منابع و منافع ملت ها اعم ازمنابع انساني واقتصادي و ذخاير مادي و معنوي آنان نيز مورد هجوم واقع گرديد و علاوه بر بردگي روحي و فكري منابع اقتصادي و زيرزميني آنان نيز مورد چپاول و غارت قرار گرفت و اين نشأت گرفته از ماهيت سلطه طلب و تماميت خواه نظامهاي مادي مي باشد كه حيات خود را در گرو توسعه وگسترش سياسي، فرهنگي و اقتصادي خود تا عمق جوامع ديگر مي داند. در اين بستردين امري شخصي تلقي گرديد و به امري فردي تبديل شد. برنامه ريزي هاي كلان اجتماعي نه بر پايه وحي و شريعت، بلكه با ادعاي ناكارآمدي و عجز دين از پاسخگويي به نيازهاي اجتماعي و با تكيه بر عقل نقاد خود بنياد تنظيم گرديد. مناسبات و ساختارهاي اجتماعي و پايه ريزي نظام اجتماعي بر اساس ميل و شهوت اكثريت و برپايه ارزشهاي مادي سامان داده شد. با عدم تصوير كمال مطلوب براي جامعه وتعريف غايت و هدف مادي، توسعه شهوات انگيزه و موتور محرك جامعه قرار گرفت. رشد وتوسعه خداي پنهان مردم گرديد و زيست اجتماعي بر پايه بي اخلاقي استوار گرديد.


جاهلیت مدرن

به جرأت می توان گفت در هيچ دوره اي از تاريخ بشر به اندازه اين دوران، فضا براي بندگي خدا ناامن و دين الهی تحقير نشده بود. اين تمدن در ابتداي راه داعيه فراگيري همه عرصه هاي حيات بشر را نداشت، بلكه فقط مدعي جدايي دين از سياست بود. ولي تماميت خواهي اين تمدن، اين تفكيك را نقض كرد و طولي نكشيد كه پرچمداران انديشه تجدد ـ چه در جناح ليبرال دموكراسي و چه در جناح سيوسياليسم و كمونيزم ـ روي اصل ديانت و معنويت خط كشيدند. اين نقطه، نقطة امتلاء عالم از جور است كه در آن ماركسيست بر آمده از بطن مدرنيته به مبارزه عليه اصل وجود خداي متعال پرداخت و شعار محوري تجدد تا حدي پيش رفت كه اصل كلمه توحيد و شعار محوري انبياء الهي در جامعه جهاني تحقير شد و در همه جا ـ اعم از محافل روشنفكري و غير روشنفكري ـ اصل اعتقاد به خدا مايه ننگ و شرمساري گردید و در محافل روشنفكري جامعه جهاني، دين علامت عقب افتادگي و تحجر و افیون توده ها معرفي شد و دین و دینداران منزوی شدند.

اما هجوم بی امان و همه جانبه مدرنیته زمينه خيزش جديدي را از سوی جبهه حق و دین باوران عالم فراهم آورد که در قالب انقلاب اسلامی به ظهور و بروز رسید.


پایان بخش دوم. ادامه دارد...



101


کد مطلب: 690

آدرس مطلب: https://www.foeq.ir/vdcicuaq2t1a3.bct.html

فرهنگستان علوم اسلامی قم  https://www.foeq.ir