علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 365
۳
گزارش سومین جلسه پروژه فلسفه تطبیقی:
غیر قابل انکار بودن حضور معارف وحیانی در غایات فلسفه اسلامی
تحليل و بررسي ضرورت ها و غايات فلسفه مشاء و تبيين نسبت آن با ضرورت ها و غايات فلسفه نظام ولايت
تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۵۳
 
حضور معارف مبتني بر وحي در محتواي فلسفه توليد شده در جامعه اسلامي روشن و غير قابل انکار است و خود را در عمل، بي توجه و غير متعهد به وحي نمي دانند. هرچند در ظاهر خود را تنها متعهد به دليل فلسفي دانسته و توهم سکولاريسم فلسفي را دامن بزنند.
 
به گزارش سرویس «فلسفه و حکمت» پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی، سومین جلسه پروژه فلسفی تطبیقی با موضوع «تحليل و بررسي ضرورت ها و غايات فلسفه مشاء و تبيين نسبت آن با ضرورت ها و غايات فلسفه نظام ولايت» در تاریخ دهم آبان ماه در محل فرهنگستان علوم اسلامی برگزار گردید. گزارش سخنان استاد میرباقری در این جلسه که با حضور دیگر اساتید از جمله حجج اسلام رضائی و حسینیان و اعضای گروه فلسفه برگزار گردید تقدیم خوانندگان محترم می گردد. لازم به ذکر است این گزارش توسط جناب آقای حسین منسومی؛ پژوهشگر گروه فلسفه فرهنگستان تنظیم و در اختیار این سرویس قرار گرفته است.

مقدمه
موضوع بحث تحليل ضرورت و
حضور معارف مبتني بر وحي در محتواي فلسفه توليد شده در جامعه اسلامي روشن و غير قابل انکار است. بر اين اساس مي‏توان مدعي شد که فلاسفه مشاء ـ هم گام با ساير اوتاد فلسفه اسلامي ـ تمام اهتمام خود را به اثبات معارف وحياني گذاشته و خود را در عمل، بي توجه و غير متعهد به وحي نمي دانند.
غايت فلسفه مشاء و تبيين نسبت آن با ضرورت و غايت فلسفه نظام ولايت است. البته با عنايت به اينکه فلاسفه مشاء چندان به صورت مستقيم به بحث ضرورت شناسي فلسفه نپرداخته اند تکيه گاه استنادي بحث بيشتر بر روي غايات مطرح براي فلسفه در کلام ايشان است. روشن است که بر پايه غايت پژوهي مي‏ توان به دلالت التزامي ضرورت فلسفه از منظر ايشان را نيز تحصيل نمود. در بين غايات مختلفي که ايشان براي فلسفه ذکر نموده اند مي‏توان استکمال نفس را شامل ترين دانست.

با اين توضيح که از نگاه مشاء راه رسيدن به اين مهم، معرفت است. يعني «معرفت به حق و حقائق در حوزه حکمت نظري» و «معرفت به خير در حوزه حکمت عملي». تذکر اين نکته نيز خالي از لطف نيست که اگر چه ايشان بحث «غايت علم» را عموماً در رئوس ثمانيه مطرح کرده و مدعي هستند از مبادي ما قبل علوم مي‏ باشد؛ ولي نگاه محققانه گواهي مي‏ دهد که اهدافي که ايشان براي فلسفه ذکر کرده اند مبتني بر نوعي نگاه درجه دو به آن علم بوده و به بيان دقيق تر بعد از توليد علم تدوين شده است.

۱. تحليل و بررسي ضرورت و غايت فلسفه از نگاه فلاسفه مشاء
۱/۱. نگاهي اجمالي به جايگاه ايمان در ضرورت و غايت مطرح در فلسفه مشاء

مهمترين نکته در تحليل صحيح ضرورت و غايت فلسفه از منظر فلاسفه مشاء، تنبه به اين لطيفه است که در فضاي حکمت اسلامي که فلاسفه مشاء در دنياي اسلام نيز در آن پارادايم تنفس فکري مي‏ کردند ـ فعلا ذات فلسفه محل کلام نيست ـ ايمان قلبي ايشان مقدم بر توليد فلسفه نظري آنها بوده است. يعني بزرگان فلسفه مشاء مؤمنانه مي‏ انديشيدند و ايمانشان في الجمله در علمشان جريان داشته است.

اگرچه مصاديق و گستره جريان دين و معارف وحياني در فلسفه در جاي خود بيان شده است ولي در اين مقام به جهت اينکه بنا بر اين است که از اين زاويه به تحليل غايت پرداخته شود، لازم است اشاره اي مضاعف به آن داشت. حضور معارف مبتني بر وحي در محتواي فلسفه توليد شده در جامعه اسلامي روشن و غير قابل انکار است. بر اين
اگر اراده انسان را در هيچ سطحي از فهم موثر ندانسته و فرآيند فهم را جبري و تحت جريان عليت دانست، فهم و علم بي معنا مي‏شود. ثانيا ريشه اين اشکال به اينجا باز مي‏گردد که کيف اختيار انساني را در کيف فهم دخيل نمي بينند و صرفا اراده و فعل الهي است را جاري مي‏دانند. لذا مي‏پندارند اگر انسان در چارچوب فعل و اراده الهي فکر کرد، فهم صحيح خواهد داشت.
اساس مي‏توان مدعي شد که فلاسفه مشاء ـ هم گام با ساير اوتاد فلسفه اسلامي ـ تمام اهتمام خود را به اثبات معارف وحياني گذاشته و خود را در عمل، بي توجه و غير متعهد به وحي نمي دانند. هرچند در ظاهر خود را تنها متعهد به دليل فلسفي دانسته و توهم سکولاريسم فلسفي را دامن بزنند.

به عنوان شاهد بر اين مدعي بيراه نيست اگر کلام ابن سينا نقل شود؛ آنجا که مي‏ فرمايد شارع، در حکمت نظري ناظر و متنبه است و در حکمت عملي، تفصيل دهنده جزئيات اخلاقي. نيز اين مهم را نبايد دور از نظر داشت که دين در موارد بسياري، با طرح مساله براي فلسفه در گستره فکر فلسفي تاثير گزار بوده است. بنابراين مي‏توان مدعي شد که فيلسوفان مسلمان مشاء در محتواي فلسفه به دنبال اثبات معارف وحياني بوده و الاهيات بالمعني الاعم را ناظر به الاهيات بالمعني الاخص توليد کرده اند. البته فلسفه حکمت متعاليه به محوريت صدر المتالهين گام چشمگيرتري نسبت به فلسفه مشاء به محوريت ابن سينا در اين زمينه برداشته است. زيرا مرحوم صدرا الاهيات بالمعني الاعم را صرفا ناظر به الاهيات بالمعني الاخص توليد نکرده است. بلکه وي توحيد ـ يعني گزاره محوري الاهيات بالمعني الاخص ـ را مبناي الاهيات بالمعني الاعم قرار داده است.

نکته ديگري که بايد توجه داشت اين است که تمامي اين تلاش‏ها معطوف به حوزه فلسفه است. يعني فيلسوفان مشاء ـ و نيز ساير فيلسوفان دنياي اسلام ـ در منطق و فلسفه منطق جايي براي معارف وحياني و لزوم استناد به آن‏ها و پي جويي حجيت شرعي در نظر نگرفته اند. فهم صحيح مرادِ اين مدعي نياز به توضيح دارد.

روشن است که منطق حکما، منطق اکتشاف است. بر همين سياق است که مدعي است از وقوع خطا جلوگيري کرده و محصول رعايت آن فکر صحيح و مطابق با واقع است. معرفت شناسي حاکم بر اين منطق هم علم را به حضور صورت اشياء نزد عقل تعريف مي‏کند. بر اين اساس در اين نگاه معرفت شناسانه، کيف اختيار در کيف فهم نقش آفريني منطقي و روشني نداشته و کشف واقع به معناي فهم صحيح، منفصل از اراده کاشف حق دانسته شده است. گستره اين منطق تا جايي است که حتي منطق وحياني را نيز تکويناً متناسب با خود تحليل مي‏کند. زيرا لازمه عدم اخذ «تبعيت از اراده الهي» در معيار صحت، تفسير «حق و باطل» بودنِ فهم به معناي «مطابق با واقع بودن و مطابق نبودن» است.
در فضاي حکمت اسلامي که فلاسفه مشاء در دنياي اسلام نيز در آن پارادايم تنفس فکري مي‏ کردند، ايمان قلبي ايشان مقدم بر توليد فلسفه نظري آنها بوده است. يعني بزرگان فلسفه مشاء مؤمنانه مي‏ انديشيدند و ايمانشان في الجمله در علمشان جريان داشته است.
و لا غير.

ممکن است گفته شود «ذاتيت حجيت قطع» همواره مورد التفات اصحاب فکر در دنياي اسلام بوده است. در جواب بايد گفت اولا در منطق و فلسفه منطق، حکما بحثي از حجيت به اين معني ندارند. زيرا از منظر ايشان در واقع تطابق يقين، ذاتي آن است. ثانيا چرا حجيتِ اکتشاف ذاتي آن باشد؟ خصوصا با عنايت به اينکه حجيت به التزام به الزامات شارع، حتي در فهم نظري و عملي، تفسير مي‏شود. و نه به التزام به واقع.

ممکن است اشکال شود افراد در کشف يقيني واقع در اصل به الزامات تکويني شارع ملتزم مي‏گردند؛ لذا فهم مطابق با واقع ايشان حجت است. به بيان ديگر حکما در بحث اکتشاف معتقد هستند هم واقع و هم ذهن مخلوق خداوند است. بنابراين براي تامين نظر شارع صرفا بايد مواظب بود از چارچوب تصرف و فعل او خارج نشد.

در جواب بايد گفت اولا اگر اراده انسان را در هيچ سطحي از فهم موثر ندانسته و فرآيند فهم را جبري و تحت جريان عليت دانست، فهم و علم بي معنا مي‏شود. ثانيا ريشه اين اشکال به اينجا باز مي‏گردد که کيف اختيار انساني را در کيف فهم دخيل نمي بينند و صرفا اراده و فعل الهي است را جاري مي‏دانند. لذا مي‏پندارند اگر انسان در چارچوب فعل و اراده الهي فکر کرد، فهم صحيح خواهد داشت. و چون فعل حضرت حق براي او (تبارک و تعالي) حجت است، فهم انسان هم حجت خواهد بود. در حالي که بايد دقت داشت که يقين سطوحي دارد؛ سطحي از آن، تبعي است – يعني تابع محض از جريان اراده مافوق است و اراده مادون پس از اراده مافوق و در تبعيت از اراده او است ـ اما در سطحي ديگر کيف اراده انسان نيز موثر بوده و پاي اختيار به ميان مي‏آيد. وقتي هم دو اراده مطرح شد ـ اراده الهي و اراده عبد مکلف ـ تنها آنگاه که اراده عبد از اراده الهي تبعيت کرد، فهم او حجت مي‏ شود.

۲/۱. آسيب شناسي ضرورت و غايت فلسفه از نگاه فلاسفه مشاء
ابن سينا به عنوان محور
يقين سطوحي دارد؛ سطحي از آن، تبعي است – يعني تابع محض از جريان اراده مافوق است و اراده مادون پس از اراده مافوق و در تبعيت از اراده او است ـ اما در سطحي ديگر کيف اراده انسان نيز موثر بوده و پاي اختيار به ميان مي‏آيد. وقتي هم دو اراده مطرح شد ـ اراده الهي و اراده عبد مکلف ـ تنها آنگاه که اراده عبد از اراده الهي تبعيت کرد، فهم او حجت مي‏ شود.
فلاسفه مشاء، غايت فلسفه را در حکمت نظري از معرفت به حقائق به معرفت الله (تبارک و تعالي) مي‏رساند -که در الاهيات بالمعني الاخص مطرح است ـ و آن را معرفت اعلي قرار مي‏دهد. نکته دقيقي هم در اينکه به چه دليل اين معرفت، معرفت اعلي است وجود دارد که اشاره به آن خالي از لطف نيست. آن نکته اين است که بايد دقت کرد معرفت به الاهيات بالمعني الاخص چون معرفت به اله است معرفت اعلي است يا چون معرفت به علت العلل است؟ نگاه عبوديتي بايد داشت يا نگاه عليتي؟

به نظر ما نگاه فيلسوفان مسلمان مشاء ـ نظير شيخ ـ اولي است. هرچند نگاه ارسطو، دومي باشد. پيروان ابن سينا در حکمت عملي هم معرفت به خير را به سعادت اخروي گره مي‏زنند و در ادامه سعادت اخروي را هم جز در قرب به حضرت حق نمي بينند. يعني در واقع پايگاه اخلاق را «قرب» مي‏دانند. واضح است بيان معرفت به حقائق و خير به عنوان غايت که با توحيد و عبوديت و ايمان گره نخورده و نوعي سکولاريسم معرفتي را دامن ميزند، از نگاه معرفت شناختي اکتشافي ريشه گرفته؛ اما تفسير خير به سعادت اخروي ـ و نه به رفاه مادي و نظاير آن ـ نشان از حضور ايمان در غايت فلسفه دارد. همان سان که رساندن معرفت حقائق به معرفت اله و اعلي قرار دادن آن.

با همه اينها باز هم نبايد از اين آسيب اساسي غافل شد که اگر اکتشاف واقع موجب کمال دانسته شود و حقائق با همه تکثرشان به ميان بيايند؛ اين سوال جاي طرح پيدا مي‏کند که مگر حقائق چه جايگاهي دارند که شناخت آن‏ها کمال انسان باشد؟ مطابق نگاه مختار کمال، تنها سجده در برابر حضرت حق و پرستش او است. قوه فاهمه نيز آنگاه که در برابر اله خود سجده کرد و به معرفت الله پرداخت، به کمال مي‏رسد. مسلما سجده در برابر اله از طريق اسماء الله واقع مي‏شود لذا معرفت اسماء الله هم طريق معرفت الله خواهد بود. خلاصه اينکه در ضرورت و غايتي که حکماي مسلمان مشاء براي فلسفه ذکر کرده اند، اگر چه ايمان جاري است ولي توحيدي محض ـ همان طور که در عرفان مي‏گويند ـ نيست.

۳/۱. ضرورت فرض ضروريات و غايات موحدانه تر براي فلسفه
به نظر مي‏رسد مطلوب اين بود که فلاسفه مشاء، ضرورت و غايت فلسفه را به محوريت معرفت الله سامان مي‏بخشيدند. معرفتي که ناگريز از طريق معرفت اسماء و آيات الهي واقع خواهد شد. در اين صورت است که کثرت‏ها فاني در وحدت شده و
در دستگاه نظام ولايت کيف اختيار در کيف فهم دخيل شده و کشف تطابقي بي معنا بوده و علم به تناسبات ولايت تعريف مي‏شود. شاخصه هاي اصلي اين تناسب هم «تعبد قلبي، تلائم نظري، کارآمدي عملي در جهت» است.
اخلاص در ضرورت و غايت حضور مي‏يابد. البته حکما و بزرگان هم «کما هي» در «معرفت اشياء کما هي» را به «آيت الله بودن» تفسير مي‏کنند. اما اينکه غايت را صرفا معرفت خدا و اسماء حسناي او دانست؛ با اينکه غايت را معرفت اشياء کما هي ـ حتي با تفسير کما هي به آيت بودن ـ پنداشته و بعد اعلي معرفت را معرفت الله قرار داد، بسيار متفاوت است.

۲. نسبت غايت و ضرورت مطرح شده در فلسفه مشاء با غايت و ضرورت مطرح در فلسفه نظام ولايت
براي فهم بهتر نسبت ضرورت‏ها و غايات مطرح شده از سوي فلاسفه مشاء براي فلسفه با ضرورت‏ها و غايات مطرح در فلسفه نظام ولايت بايد توجه داشت که در دستگاه نظام ولايت ـ که در واقع فلسفه معرفت يا فلسفه منطق است ـ کيف اختيار در کيف فهم دخيل شده و کشف تطابقي بي معنا بوده و علم به تناسبات ولايت تعريف مي‏شود. شاخصه هاي اصلي اين تناسب هم «تعبد قلبي، تلائم نظري، کارآمدي عملي در جهت» است. بنابراين منطق فهم، منطق تولي و ولايت بوده و فلسفه ـ يا حکمت به تعبير دقيق ـ ذيل تفقه ديني مطرح مي‏شود. در هر حال فلسفه نظام ولايت، ريشه و پايه اي است که بر اساس آن مي‏توان منطق تولي را در سه سطح «حجيت، معادله، مدل» هماهنگ با هم توليد کرده و همواره بهينه مقنن نمود.

بنابراين ضرورت‏ها و غاياتي که فلاسفه مشاء – به محوريت ابن سينا ـ براي فلسفه ذکر کرده اند بايد با ضرورت‏ها و غايات حکمتِ ذيل تفقه ديني مطرح در نظام فکري مبتني بر فلسفه نظام ولايت مقايسه گردد. صد البته ضرورت و غايت فلسفه نظام ولايت که حاکم بر اين فلسفه يا حکمت است، بسيار مبنايي تر از اين مقام بوده و بايد در جاي ديگري محل بحث قرار گيرد.
, مترجم : حسین منسومی
Share/Save/Bookmark
 


عبدالحسین
United States
۱۳۹۱-۰۹-۲۰ ۰۸:۱۴:۲۲
شما چرا ضد و نقیض حرف می زنید
تا دیروز تیتر میزدید و به فلسفه اسلامی حمله می کردید
امروز خودتان را طرفدار آنها جا می زنید
البته این موضع گیری جدیدتان را به فال نیک می گیریم
خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند (35)
 
یاسین
۱۳۹۱-۰۹-۲۳ ۱۱:۵۳:۰۰
طبیعیست وقتی که استاد میرباقری را از دهان این و آن می شناسند نه از طریق آثار ایشان اینگونه فکر شود (38)
 
United States
۱۳۹۱-۰۹-۲۵ ۱۸:۵۵:۳۹
موسوی سرشت
اگر منظور از حمله به فلسفه نقد فلسفه است که معقول است وباید هم باشد تا فلسفه رشد کند اگر منظور تان از حمله انکار مطلق فلسفه آن هم فلسفه اسلامی است کار غلطی است البته تا آن جا که من اطلاع دارم فرهنگستان و موسسین آن هیچگاه به رد اصل فلسفه نپرداخته اند هر چند نقدهای سنگینی به لحاظ های گوناگون به مکاتب فلسفی مختلف داشته اند اما در کنار نقد همواره از فایده مندی و کارایی آن به خصوص فلسفه اسلامی در سخنرانیها و جزوات خود گفته اند این را نیز باید گفت که نوشتار مورد نظر موضعگیری جدیدی برای فرهنگستان حساب نمی شودزیرا مطابق تحلیلهای فرهنگستان ایمان در نظام معرفتی نقش اصلی را بازی می کند که تحلیل حاضر نیز چیزی غیر از این نیست (39)