علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 823
گفتار تفصیلی از استاد میرباقری
کیفیت مدیریت اسلامی و بررسی رویکرد های پیرامون آن(1)
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۹ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۵
 
ما در مفاهيم مديريت اسلامي نوشته ای که الگوهای گوناگون را بحث کرده و نظر داده باشد در دسترس نداريم. در رابطه اقتصاد اسلامي هم چنین نوشته ای نداريم. در خارج خيلی کار شده است، اما هنوز الگویی قابل انتشار که ساختار مشخصي داشته باشد و بتوان از آن دفاعی معقول انجام داد در اختيار نداريم.
 
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، به نقل از پایگاه خبری جهان نیوز، آنچه مشاهده می کنید متن تنظیم شده بحث آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که به تاریخ ۱۲ تیرماه سال ۸۹ در جمع کارشناسان سازمان مدیریت صنعتی برگزار شده است که در جلسه بعد نیز مکمل آن نیز در قالب سوال و جواب ادامه پیدا کرده است.

ایشان در این جلسه که پیرامون مدیریت اسلامی و مبانی آن می باشد، با بیان اینکه در رابطه حوزه علوم دینی دو رویکرد وجود دارد، می فرمایند: رویکرد اول، رویکرد کسانی است که ساحت دین را ساحت ورود به علم نمی دانند. در مقابل رویکرد دوم قرار دارد که قائل به علم دینی می باشد؛ اگر دین را عالَم ساز و در تمام حوزه ها فراگیر می دانیم، برای استفاده از این قابلیت نیازمند نوعی عقلانیت می باشیم که بخشی از آن عقلانیت، دانش مدیریت می باشد. اما اینکه این عقلانیت مورد نیاز ما چه نسبتی با عقلانیت مدرن و چه نسبتی با منابع اسلامی دارد، سه نظریه مهم وجود دارد.

نظریه اول، رویکرد تهذیبی است. این نظریه مبتنی بر این است که برای رسیدن به علم یا مدلی خاص، باید دانش ها و نظريات پیرامون آن را مطالعه، بررسی و تحلیل و سپس آن را به منابع ديني گزاره و تهذيب كنيد.

نظریه دوم، رویکرد فلسفه علمی است که می گوید علم مبتنی بر پارادایم ها، پیش فرض ها و مفروضاتی است که با تغییر و تبدیل آنها، محتوای علم تغییر می کند بنابراین با تغییر و نوسازی آن پیش فرض ها، مبتنی بر فسلفه اسلامی و با استفاده از ادبیات انضمامی دینی، می توان علم و عقلانیتی تولید کرد که دینی باشد.

نظریه سوم در قدمی پیش تر از رویکرد دوم، قائل به تولید عقلانیت دینی از راه تحول در روش تحقیق است که با در نظر گرفتن مبانی و پیش فرض های دینی به این عقلانیت مطلوب می رسیم. ایشان در ادامه بحث به اشکالات نظریه اول و دوم پرداخته و در تبیین نظریه سوم می فرمایند این نظریه نیازمندِ مطالعات، تلاش ها، سازمان دهی ها و ایجاد شبکه مرتبط تحقیقاتی است که علاوه بر امکانات فراوان، زمان زیادی را می طلبد. وظیفه فعلی ما در زمینه تحقیقاتی این است که پژوهش ها در مفاهیم بنیادین حوزه مدیریت شبکه ای صورت بگیرد.

به این صورت که مفاهیمی پایه قرار بگیرد تا این مفاهیم بنیادین مبتنی بر آن باشد و الّا هرچیزی تولید گردد، با سایر حوزه ها هماهنگ نخواهد بود. پس لازم است که روش هماهنگ سازی عقلانیت نیز لحاظ و مراعات گردد تا بتوانیم در حوزه های مختلف، به مدل های هماهنگ برسیم. از آنجا که رسیدن به روش سوم زمان بر است، برای دوری گذار و به صورت موقت، بهترین رویکرد، رویکرد تهذیبی است اما باید به گونه ای برنامه ریزی کرد که از آفات آن اجتناب گردد.

در این جلسه سؤالات، اشکالات، پیشنهادات و انتقاداتی مطرح شد که در متن به آنها اشاره شده است...

بررسی نگاه های کلان به رویکرد مدیریت علوم و جایگاه و نسبت دین

سؤال: بسم الله الرحمن الرحيم. امروز هفتمين جلسه از جلساتی است که پیرامون بحث مديريت اسلامي برگزار می شود. گفتگوها در جلسات نخست تا زماني که ما به یک مفاهمه اي در مورد ادامه جلسه برسيم تا حدودی عام و عمومي بود که پس از آن جلسه به تدریج به اين سمت رفت که شکل و شماي حرکتي و قاعده اي به خود بگيرد. البته جلسه از این مستغني نیست که ببينيم پيرامون اين بحث چه گفتگوهاي ديگري قابل طرح و بحث است. يکي از بحث هايي که در نهايت در جلسه قبل و بعد از چند جلسه گفتگو به نتيجه رسيد، اين بود که ما پياده کردن مدل پيشنهادي را شروع کنیم تا از آن نتيجه ای بگيريم.

مدل مذکور اين بود که تحت نظر يکي از اساتيد در حوزه تخصصي منابع انساني، کارشناساني را قرار دهيم و در زمینه یکی از مفاهیم -در حوزه رفتار و يا در حوزه فرهنگ و يا در حوزه بکارگيري منابع انساني و يا بکارگيري انگيزش منابع انساني- کار تحقيقاتي سنگيني را انجام دهيم و سپس الگوهاي رايج در ادبيات اين قضيه را به دقت بررسي کرده و نقدهاي نظري که بر اين الگوها وجود دارد را استخراج کنيم و سپس در جمعي مانند جمع حاضر آن را مطرح کنيم تا ببينيم کدامیک از اين الگوها يا تلفيقي از آنها به ديدگاهها و نظرگاههاي اسلامي بيشتر نزدیک است که در نهایت آن را انتخاب نماییم.

در این روش با توجه به آيات و روايات و احاديث، الگوهای به دست آمده را به یک قاعده علمي که خودمان قانع شده باشيم مزين می کنيم که مثلاً در مورد مسئله انگيزش چنين الگويي وجود دارد که حاوي فعاليت هاي تجربي ساير دانشگاههاي دنيا تا اين تاريخ است و در حال حاضر هم با آنچه را که ما به عنوان نظرگاههاي اسلامي به آن افزوده ايم تکميل شده است.

پس از این مراحل، اين الگو را به عنوان پيشنهاد سازمان مديريت صنعتي براي مدل انگيزش در بکارگيري نيروي انساني به دانشگاهها دهیم و به عنوان مثال براي چندین دانشگاه می فرستیم تا در مورد آن نظر بدهند.

پس از اقدامات ما و ارائه آن به دانشگاه، دانشگاه ها نظرات اصلاحي و تکميلي خود را ارائه بدهند و آنگاه که جمع نظرات دانشگاهها را دریافت کردیم، اين الگو را به عنوان الگوي سازمان مديريت صنعتي در زمينه انگيزش نيروي انساني به تمام دانشگاههاي دنيا عرضه مي کنيم که ما چنين نگاهي داريم.

قرار بر اين شد اين حرکت با تمام کاستي هاي احتمالي که مي تواند داشته باشد، آغاز گردد و ان شاء الله به تدریج در طول مسير کاستي هاي آن را با کمک بزرگان پوشش دهیم که قرار شد بخش مشاوره کارشناسی علاقمند و تيزهوش را معرفی کنند که به محض معرفی این کارشناس ما کار را آغاز خواهيم کرد. بنابراين اين حرکت دنبال مي شود تا میزان موفقیت در آن روشن گردد که اگر به نتیجه مورد نظر رسیدیم در زمینه های دیگر نیز وارد می شویم.

در این زمینه ما به یک الگوي بسيار بسيار ساده شده رسيديم. ما در مفاهيم مديريت اسلامي نوشته ای که الگوهاي گوناگون را بحث کرده و نظر داده باشد در دسترس نداريم. در رابطه اقتصاد اسلامي هم چنین نوشته ای نداريم. در خارج خيلي کار شده است، اما هنوز الگویی قابل انتشار که ساختار مشخصي داشته باشد و بتوان از آن دفاعی معقول انجام داد در اختيار نداريم.

يکي از چيزهايي که در مورد آن فکر کرديم اين بود که فرضا اگر انسان آنطوري که معتقد هستيم محور همه چيز است، باید اداره امور منابع انساني از بحث هاي بسيار محوري ما باشد که بحث از اداره امور منابع انساني هم در تخصص هاي بسيار گوناگونِ فرهنگ، رفتار، انگيزش، بکارگيري، ارتقاء و جبران خدمات می باشد که این موارد موضوعاتي است که انسانهاي ما با آن در ارتباط هستند و بسیاری از مشکلاتي هم که در صنعت و سازمانهاي ما ايجاد مي شود، به علت کم توجهي و يا بي توجهي به بخش هايي از همين محور هاست.

يکي از آن چيزهايي که ما فکر کرده بودیم که مي تواند موتور حرکت در فضاي کار شود و در یک جامعه اسلامي آن نشاطي که جامعه کار احتياج دارد به آن بدهد، نظام انگيزش است. گفتيم در مورد نظام انگيزش الآن ما چه مي دانيم و چه مي گوييم؟ آيا اگر یک نفر بيايد بگويد آقا نظرگاه شما در نظام انگيزشي چيست، مي توانيم بگوييم به موجب اين ده تا آيه قرآن و اين سي روايت مسئله نظام انگيزشي اين است، شيوه پياده کردنش هم اين است، يعني چطوري عملياتي مي شود.

مفاهيم بسيار مفاهيم عالي و بلندي هستند، اما اين مفاهيم کوچک نشده اند به اينگونه که یک مدير کارخانه که داراي درجه کارشناسي ارشد مديريت هم هست، آن مفاهيم را بگيرد و کاربردي کند. حال جای این سؤال است که چگونه مي شود اين را کاربردي کرد؟

پاسخ این است که دانشگاههاي بزرگ در دنيا بر یک سري الگوهاي انگيزشي کار کرده و اينها را تست کرده اند ومطالعات تجربي را بر آن پیاده کرده و از آن آمار گرفته اند و به نتیجه رسیده اند و مثلا دانشگاهی گفته است که به نظر من عمده عوامل انگيزشي فلان موارد و با اين ضريب اهميت می باشند و دانشگاهی ديگر گفته این عوامل را نپذیرفته اند و موارد دیگری را با ضريب اهميت آن به عنوان عمده عوامل انگیزشی ذکر کرده اند. بعضي ها هم مشترکاتي دارند و با همديگر بحث ها و گفتگوهايي داشته اند.

ما فکر کرديم اگر به این نتیجه رسیدیم که مثلا ده الگوي بسيار مطرح از این الگوها را که به علت وسعت و مطالعات تجربي آن در دانشگاههاي دنيا به نام هستند -يعني اگر شما سرچ کنيد اولين چيزهايي که به دست مي آيد این موارد هستند- را انتخاب کنیم و مورد مطالعه و تحلیل قرار دهیم و مطالعه تطبيقي و مقايسه اي بر آن انجام شود، نظرگاههاي موافق و مخالف هر الگو تحليل و گفتگو شود و این نتیجه به صورت مکتوب در بيايد که در حال حاضر ما چنین چیزی را هم در اختيار نداريم. بنابراین یک قدم این است که حدأقل بدانیم دانشگاههاي غرب در مورد الگوهاي انگيزشي چه فکری دارند، چه مدلهايي داده اند، در چه جایی آن را آزمایش کرده اند، از آن چه نتايجي گرفته اند و ضريب اهميت هر سر فصل چيست؟ ممکن است اتفاق بيفتد يکي از الگوها به حدی خوب باشد که بگوييم این الگو به الگوي اسلامي بسيار نزدیک است یا اینکه تلفيقي از آن ها به الگوی اسلامی نزدیک باشد که به هرحال مطلوب ما حاصل شده است. یا اینکه ممکن است بگوييم اين الگوها هر کدام خمير مايه اي دارند اما ما مي توانيم با استفاده از آيات و روايات و نهج البلاغه و غیره اينها را کاملاً متبلور و بازپروري کنيم و غناي بيشتري به آن ببخشيم.

به هر حال مطالب فوق آن چيزي است که هدف ما بود که اگر در اين کار ا مي توانستيم به دنبال «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکر»(نحل/۴۳) برويم و استفاده کنيم، شايد مي توانستيم بعد از مدتي به جامعه علمي در سراسر دنيا بگوییم، الگوي انگيزشي پيشنهادي سازمان مديريت صنعتي اين الگوست، و سوابق، مستندات، مراجع و استدلالهايش را هم رائه بدهیم. اگر اين تجربه موفق از آب در بيايد، آن موقع زمينه هاي بسيار فراواني است که در رفتار، فرهنگ، گزينش، جبران خدمات و در خيلي از زمينه هاي ديگر بتوان اين الگو را تکثير و اجراء کرد.

اگر سال اول خيلي خوب کار کنيم و بعد از یک سال به یک نتيجه برسيم، شايد بتوانيم در سالهاي پس از آن هر سال به دو الگو دست بیابیم و معرفي کنيم. اين آن چيزي بود که ما به دنبالش بوديم.

مشکل ما هم اين است، که مثلا ما در کلاس های درس یک مدل غربي را بحث مي کنيم و پاي تابلو از الف تا هـ ، تمام بخش هايش را بحث و بر آن استدلال مي کنيم به ترتيبي که طرف مقابل کاملاً توجيه مي شود و مي فهمد.

اما در بحث هايي که در زمينه اسلامي وجود دارد -حدأقل در بخش اقتصاد که بنده تا حدودی در مورد آن کار کرده ام- تمام مطالب آن غالبا جنبه هاي ارشادي دارد يعني اینکه اگر اين مفهوم را در اقتصاد اسلامي پياده کنيم چگونه مي شود و چه ثمراتی دارد و مثلا آمار یا تجربياتی داشته باشيم در اختيار ما نيست.

ما به دنبال اين هستيم که آيا مي شود مشکل اين قضيه را به گونه ای حل کرد که بتوانیم بگوييم اين الگو، الگوي اقاي الف و فلان الگو، الگوي آقاي جيم است و اين الگو، الگوي مورد نظر ماست و مثلا آنها اينگونه استدلال مي کنند و تحليل هندسي اش و تحليل رياضي اش فلان و فلان است و ... و تحلیل های متعدد نظریه ما هم فلان است ترتيبي که یک شنونده منصف با سواد به راحتي بتواند قضاوت کند. ما به دنبال اين تکه بحث هستيم، يعني در واقع پاسخ به سؤال اساتيد را از اين زاويه پيش مي بريم.

جواب: بسم الله الرحمن الرحيم. تحلیل و نظر بنده این است که شما مي خواهيد اول اینکه نظام موضوعات را از علم مدرن بگيريد که در آن سلسله ای از موضوعات در مديريت منابع انساني را ليست کرده ايد و دوم اینکه می خواهید در اين نظام موضوعات مطالعه اي داشته باشید تا نظريات رايج را هم ببينيد و در گام سوم اين نظريات را نقد و بررسي کنيد و سپس در گام چهارم آن را اصلاح نمایید. بنده نظر شما را اینگونه فهميده ام.

يعني یک نظريه عرضه کنيم، که در آن نظام موضوعات از ما نيست و الگوهايي هم که ارائه مي دهيم ابتدائاً مال خودمان نيست، پس هم نظام موضوعات و هم الگوهای در آن از جایی دیگر است و ما فقط آن را نقد و احياناً بهينه مي کنيم.

اما نکته مهم اين است که چگونه مي خواهيم فاصله بين آن مفاهيم و اين مدل ها را پر کنيم و اصلی ترین مسأله این است که اگر ما این سؤال را جواب ندهيم به هر اندازه که دنبال قضیه باشیم به نتيجه نمي رسيم.

همين نظريه حضرتعالي یک پيش فرض هايي دارد که قسمت هایی از آن مورد وفاق همه ماست هرچند ممکن است مخالفین بسیاری هم داشته باشد. اگر ما دين را امری شخصي و به خصوص مربوط به حوزه خصوصي انسان بدانیم، بحث از مديريت منابع انساني به اين معنا بي معناست چون اين نوع مديريت عمدتاً معطوف به جامعه است.

اما فرض ما اين است که دين را ناظر به حوزه زندگي شخصي انسان نمي دانيم که درست هم همين است، بر خلاف سکولارهايي که خيلي هايشان هم مسلمان هستند.

علاوه بر اين معتقديم که دين مي تواند یک عالمي را بسازد. يعني ما دنبال اين هستيم که یک عالَم ديني بسازيم، نه اینکه به دنبال این باشیم انسان های را بسازيم که در حوزه خصوصي خودشان بر اساس فرهنگ اسلام عمل مي کنند چرا که معتقديم دين عالمي را مي سازد.

اگر دنبال ساختن اين عالم باشيم آن وقت بلافاصله سؤالي که پيش روي ماست اين است که ساختن یک چنين عالمي نياز به یک عقلانيت دارد و بخشي از آن عقلانيت مثلاً دانش مديريت - با تمام گرايش هايي که در مباني کلان دارد - می باشد که فکر کنم تا اينجای مطلب همراه هستيم که ما چنين عقلانيتي را از جمله در حوزه مديريت می خواهیم. حال اگر ما اين را پذيرفتيم، این سؤال وجود دارد که عقلانيت مورد نیاز ما، چه نسبتي با عقلانيت مدرن و چه نسبتي با منابع اسلامي دارد که اين سؤال، سؤالی بسيار جدي است.

در این زمینه چند نظريه وجود دارد که بنده به سه مورد آن ها که شاید مهمترين این نظریات باشند اشاره می کنم. قبل از بیان این نظریات لازم به ذکر است که بنده با اين قسمت اين نظريه موافقم که در مقام نظر دادن خوب است آن چه در دنيا در حوزه آن نظر وجود دارد را علاوه بر اینکه بدانیم واجد هم بشويم.

به قول آقاي دکتر داوري رئيس فرهنگستان که اشکال مي کنند و مي گويند ما اصلاً صاحب علم نيستيم و غربي ها صاحب اين علم هستند و ما اصلاً هنوز صاحب نشده ايم تا بگوييم مي خواهيم نسبت به اين علم چه موقفي بگيريم. اين که با اين علم چه کار بايد بکنيم منوط به اين است که ما صاحب اين علم شويم. ما صاحب نيستيم و غرب آن را توليد کرده است. غربی ها مي دانند که در چه فرآيندي توليد شده و ماهيت اين علم چيست.

ما پديده ای در بسته را که از داخل آن اطلاعی نداریم وارد می کنیم و آموزش مي بينيم و بعد هم مصرف مي کنيم بدون اين که بدانيم واقعاً در درون اين بسته چه چيزي وجود دارد و در چه فرآيندي توليد شده است، چه محتواي جدي دارد و به چه کار جدي مي آيد، بدون اين که آن قبل و بعدش را بدانيم فقط از آن استفاده مي کنيم دقیقا همانند اینکه از صنايع هم فقط استفاده مي کنيم و مي دانيم که اين اتومبيل را چطوري بايد روشن کرد و با آن رانندگي کرد، اما اینگونه نیست که قواعد علمي، مسائل جامعه شناختي و سایر پديده هاي جانبي آن را بدانيم. علم نیز همینگونه است.

ما بايد در ابتداء واجد علم شويم تا پس از آن قضاوت کنيم که با اين علم چه کار بايد کرد؟ آیا بايد آن را دور ريخت یا بايد قبولش کرد؟ آیا بايد آن را اصلاح کرد یا اینکه صد در صد آن را پذيرفت؟ وقتي که ما واجد یک علم نيستيم داوري ما نسبت به آن داوري ناقصي می باشد.

بنابراين من اين را مي پذيرم که ما اگر بخواهيم نسبت به علم غرب، علم مدرن و عقلانيت مدرن داوري داشته باشیم و از آن عبور کنيم نيازمندیم به اينکه قله هاي اين علم را به دست بياوريم و واجدآن شويم.

بنده اين پيشنهاد حضرت عالي را هم در اين مسير مثبت مي بينم به این معنا مثلا هنگامی که مي خواهيم راجع به موضوعي بحث کنيم نظريات موجود در دنيا را به روز کرده و پس از آن بتوانيم این علم را نقد و تحليل کنيم که اين نقد و تحليل به ما امکان مي دهد واجد آن علم شويم. تمام مسئله اين است که می خواهیم پس از واجد شدن این علم چه اقدامی انجام دهیم؟ اينکه واجد این علم شده ایم مديريت اسلامي نيست.

اگر ما به عقلانيت ديني معتقد شديم، این سؤال وجود دارد که اين عقلانيت ديني پس از واجد شدن دانش مدرن و نقد آن چگونه توليد می شود؟ یعنی پس از اين که ما دانش مدرن را به دست آورديم و پس از اين که ما فرض کرديم توانستيم آن را هم نقد کنيم -که البته خود نقد هم مدل مي خواهد و الّا اگر گفته شود دانشی را نقد مي کنيم، این سؤال وجود دارد که با چه مباني، اطلاعات و مدلي به نقد بپردازیم و سؤال بنده همين بود که الگو و روش نقد ما چیست؟ فرض مي کنيم اين را پذيرفتيم که ما قادر به نقد کردن می باشیم- در قدم بعد آن چه من از کلام شما دريافت کردم اين است که شما مي گوييد ما باید با ترکيبي از منابع اسلامي نظریه موجود را غنا بخشي و بهينه کنيم. از اين به بعد یک رويکرد در حوزه عقلانيت ديني وجود دارد که همان رويکرد تهذيبي و نظريه نقیب العطاس است.

شايد او براي اولين بار اين نظریه -یعنی نظریه علم دینی- را قریب به نیم قرن پیش مطرح کرده است که از کشورهاي خاور شرقي هم می باشد. نظريه او در باب علم ديني همان رويکرد تهذيبي است که نظریه تهذیبی طرفداراني غير از ايشان نیز دارد اما شايد شروع این نظریه از ايشان باشد.

مقصود این نیست که نظریه تهذیبی پیش از نقیب العطاس سابقه ندارد چرا که ابو الاعلی مودودی در پاکستان و دیگران نیز این نظریه را گفته اند اما شايد اولين کسي که به اين کيفيت دنبال کرده ، همين نقیب العطاس است. رويکرد تهذيبي در حال حاضر نیز طرفداراني دارد. قائلین به این نظریه مي گويند ما باید اين دانش ها و نظریات موجود را مطالعه و نظریات را تحليل کنيم سپس آن را به منابع ديني گزاره کرده و آن تهذيب نماییم.

هرچند که ممکن است نظریه تهذیبی مرحله اي از مراحل حرکت ما به سمت توليد علم ديني باشد، اما همانگونه که در ادامه مطالب اشاره می کنم، در عین اینکه گامی به پیش است آفت هاي هم دارد. ما منکر این نيستيم که اگر همين اتفاق هم بيفتد ما یک گام به پيش رفته ايم که اولا به تعبيری ديگر واجد آن نظريه شده ايم و ثانياً لاأقل توانسته ايم اين نظريه را اصلاح کنيم که اين نکات مثبت رویکرد تهذیبی است که اشکالاتی هم دارد.

در واقع به نظر مي آيد رویکرد اين نظریه به علم، بیشتر رويکردی گزاره ای و يا حدأکثر نظريه اي است که مي گويد ما باید گزاره ها را به دست آورده و اصلاح کنيم و حدأکثر نظريه ها و فرضيه های را که مثلاً به نظريه تبديل شده است را ارزيابي کنيم.

رويکرد دوم، رويکرد معروف به فلسفه علمي است که معتقد است علم و دانش مباني، پيش فرضها و پارادايم هاي شاملی دارد و آن پارادايم ها در درون محتواي علم نفوذ دارند يعني تمام زواياي علم را پر مي کنند.

بر خلاف نظريه اي که مثلاً معتقد است علم مدرن علمي است که به لحاظ تبيين مکانيزم ها و فرآيندها اصلا دچار مشکل نيست و تنها مشکلش اين است که از تبيين مبدأ و غايت فاصله گرفته است که برای اصلاح این مشکل پيشنهاد یک ادبيات انضمامي مي دهند. يعني مي گويند همین دانش مدرن را با یک دانشي که از نوع دانش قبل از رنسانس است توأم کنيد که بیشتر معطوف به مبادي و غايات است يعني به علل فاعلي و به علل غايي عالَم مي پدازد تا مکانيزم ها و چگونگي ها را تحليل کند.

بر خلاف نظريه اي که پيشنهاد یک ادبيات انضمامي مي دهد و توصيه مي کند که اگر ادبياتی انضمامي را به همين علم مدرن که فرآيندها و مکانيزم ها و چگونگي ها را تحليل مي کند ضميمه کنيد به یک علم ديني مي رسيد، نظریه دومی وجود دارد که در ادامه به بررسی آن می پردازیم.

البته نظریه ادبیات انضمامی خود نظريه ای مستقل می باشد و معتقد است که اين علم مدرن به لحاظ اين که کاشف از واقع است و به اصطلاح فعل تکويني حضرت حق را دنبال و تحليل مي کند، علم ديني است و تنها اشکالش اين است که از مبدأ و منتها بريده شده است لذا ما بايد ادبياتی انضمامي به آن اضافه کنيم. تفاوت اين علم با علم قبل از رنسانس اين است که علم قبل از رنسانس معطوف به مبادي و غايات هم بوده است و غايات پديده ها و غايات حکيمانه را دنبال مي کرده اما در حال حاضر دنبال نمي کند.

لذا چون از مبدأ و منتها قطع شده است ما را دعوت به دنيا مي کند. اگر همين فرآيندها که واقعيت هايي از فعل الهي هستند به آن ادبيات انضمامي ضمیمه شوند علم ديني جامعي پيدا مي شود. بر خلاف اين نظريه، نظريه دوم معتقد است که علم مبتني بر پارادايم ها، پيش فرض ها و مفروضاتي است که اين مفروضات ارزشي و توصيفي هم می باشند و در متن علم حضور دارند.

يعني هنگامی که ما آن پيش فرضها را تغيير دهيم، محتواي علم تغيير نیز مي کند چرا که فرآيندها و مکانيزم هاي علمي که تحليل مي کنيم معطوف به آن پيش فرضها هستند، که اگر پيش فرضها را تغییر دهید، قاعدتاً تحليل شما از مکانيزم هاي علمي هم تغيير مي کند.

بنابراين قائلین به نظریه دوم معتقدند که ما بايد آن مباني را از نو بازسازي کنيم و بايد آن مباني را هم مبتني بر فلسفه اعلاي اسلامي توليد نماییم. يعني فلسفه اسلامي کارگاهی براي فلسفه هاي مضاف شود و از دل فلسفه هاي مضاف دانش هاي خاص توليد شوند که در چنین حالتی است که می توان گفت اين علم علمی ديني است.

نظر مرحوم شهيد مطهري در کتاب علل گرايش به ماديگري در غرب این است که يکي از علل گرايش به ماديگري در غرب اين است که خيال مي کنند اين دانش مدرن که پيدا شده با دين مخالف است، در حالي که دين مخالف با دانش مدرن نيست و دین همين توصيف هاي علمي از جهان را مي پذيرد با این تقاوت که اين توصيف ها را منسوب به یک مبدأ اعلي مي داند. این نظریه شهید مطهری همان نظريه اي است که قائل بود مشکل علم مدرن با ضمیمه کردن ادبیات انضمامی به آن حل مي شود.

البته ايشان اين نظر را در حوز علم انساني نمي گويند و نظر ایشان بيشتر در حوزه علوم محض و يا علوم تجربي است اما نظريه فلسفه علم بر خلاف نظریه انضمامی می باشد و معتقد است که مبانی این علوم حتي در حوزه علوم تجربي و دانش هاي محض هم به صورت یک شريان در محتواي علم جاری است و محتواي علم را تحت تأثير خود قرار مي دهند و آن را دگرگون مي کنند. این مطلب در حوزه علوم انساني به صورت ويژه واضح است.

يعني وقتي شما انسان را توده انبوهي از ماده بدانيد که تحت تأثير قوانين جبري ماده عمل مي کند با اينکه انسان شناسي شما تغيير کند متفاوت است. به عنوان فرض هنگامی که مي خواهيم مثلاً راجع به انگيزش نظريه پردازي کنيم، طبيعتاً آن پيش فرض ها در نوع تحليل، نظريه پردازي ما و تبدیل آن به مدل و حتي در رياضي سازي و کمّي سازي نیز دخالت مي کند. يعني ما فلسفه ریاضی، دستگاه هاي ریاضی و بعد هم معادلات داريم که اين معادلات مبتني بر دستگاهها و فلسفه رياضي طراحي مي شوند و خود آنها نیز دارای پارادايم می باشند و اگر این پارادایم ها تغيير کنند احکامشان متفاوت مي شود. به عنوان فرض رياضيات فيثاغورث هر چند که ممکن است کارآمدي هم داشته باشد اما در بسیاری از موارد احکام آن با رياضيات مجموعه متفاوت است و هر کدام کارآمدي خود را دارند.

يا به عنوان فرض هندسه اقليدسي با هندسه فضايي متفاوت می باشند هرچند که هر دو کارآمدي خودشان را هم دارند. بنابراين نظريه دوم نظريه اي می باشد که معتقد است ما نمي توانيم با ادبيات انضمامي کار را حل کنيم و رويکرد تهذيبي هم گر چه مثبت است ولي کارگشا نيست که ما بياييم گزاره ها يا نظريه ها را اصلاح کنيم چرا که هرکدام از مدل ها، پيش فرض هایی دارند که ما باید از آن مباني شروع کنيم و فندانسيون جديدي پی ریزی نماییم و مبتني بر آن فندانسيون علم جديد و عقلانيت جديدي را طراحي کنيم.

نظريه سوم که قدری جدي تر از نظریه دوم به مسئله مي پردازد، نظريه اي می باشد که معتقد است ما باید فراتر و بیشتر از فلسفه علم پيش برويم و معتقد است اگر شما رويکرد دوم را قبول کنيد حاکميت فلسفه بر عقلانيت و عقلانيت تابع فلسفه درست مي شود و نسبت خود اين با دين باز دوباره محل بحث است.

تمدني هم که از نظریه دوم پيدا مي شود تمدن فلسفي است نه تمدن ديني. نظريه سوم معتقد است که اگر ما دنبال عالَم و تمدنی ديني هستيم، نیازمند عقلانيتی ديني می باشیم که تحول در عقلانيت ديني بايد از روش تحقيق پيدا شود.

اگر در روش تحقيق شما جايگاهي براي همان پيش فرضهايي که شما از دين مي گيريد نباشد، چگونه مي شود فرآيندي را در تحقيقات تعريف کرد که از یک طرف داده هايي از حوزه فرهنگ و مذهب بيايد و از یک طرف مطالعات ميداني تجربي بیاید و اينها با هم ترکيب بشوند و به عبارتی دیگر مفاهيم قدسي و دانش تجربي ذوب و ترکيب شوند؟ اين چگونه ممکن است؟ اینکه مي فرماييد ما بياييم ببينيم دين در اين زمينه چه گفته است و يا مي فرماييد آن چه که دين گفته است توصيف ها و ارزش هايی کلي است و کاربردي نشده است، تمام صحبتم در اين است که ما چگونه آن فرهنگ دين را کاربردي کنيم و اگر کاربردي نکنيم دین به عدم کارایی متهم می شود.

خداوند استاد ما را رحمت کند. ایشان جمله ای عجيب داشتند که مي گفتند ما معارف ديني را کاربردي نکرده ايم اما دين متهم به عدم کارآيي شد!! واقعاً هم اگر ما معارف دینی را کاربردي نکنيم دین به عدم کارآيي متهم مي شود.

بنابراین عده ای معتقدند که ما باید عالم ديني و عقلانيت ديني داشته باشيم، اما این سؤال وجود دارد چگونه مي شود عقلانيت ديني و به خصوص عقلانيت تخصصي توليد کرد؟ يعني چگونه می توان عقلانيت تخصصي ما حتي در حوزه عقلانيت بنيادي را ديني کرد؟ مثلا چگونه مي شود منطق و روش تحقیق را ديني کرد؟ بنابراين قائلین به نظریه سوم معتقدند که شما بايد از روش تحقيق شروع کنيد.

اگر در روش تحقيق شما جايي براي پيش فرض هايي که از حوزه دين مي آيد نباشد -اگرچه بعدا باید اين پيش فرضها بايد در یک فرآيندي در معرض آزمون و خطا و امثال آن قرار بگيرند و حتي اگر کارآمدي عيني نداشتند برگردید و آن پيش فرضهاي از حوزه فرهنگ مذهب را و معرفت ديني را تغيير بدهيد- چگونه مي شود فرآيندي را در تحقيقات تعريف کرد که از یک طرف داده هايي از حوزه فرهنگ مذهب و از یک طرف مطالعات ميداني تجربي بیایند و با هم ترکيب شوند و به عبارتی دیگر مفاهيم قدسي و دانش تجربي در هم ذوب و ترکیب شوند؟

روشن است که چنین چیزی با روش پوزيتيويستي اصلاً ممکن نيست. در دوره هاي پوزيتيويستي اصلاً نمي شد اين حرف را زد لذا علم، ديني و غير ديني نداشت و علم به قواعدي گفته می شد که با روش تجربي قابل اثبات می باشند و تنها زبان علمي را زبان تجربي می داستند.

اگر ما پذيرفتيم که دين بايد در عقلانيت دخالت کند، اگر در روش و فرآيند تحقيق و در مديريت تحقيقات -يعني این امر فقط در نرم افزار و روش آن نيست بلکه در مديريت هم هست- نتوانيم در بين داده هايي که از حوزه فرهنگ مذهب مي آيد و داده هایی که از حوزه مطالعات ميداني و تجربي مي آيد ترکيبی حقيقي داشته باشیم -نه انضمام و سنجاق کردن- در تولید علم دینی موفق نبوده ایم. پس این ترکیب باید به گونه ای باشد که خروجي آن برآيندِ مطالعات ديني و تفقه ديني و مطالعات ميداني و تجربي باشد. یعنی داده های دینی و تجربی از بستري عبور کنند و سپس به طور واقعی با هم ترکيب شوند تا خروجي آن مرکبی باشد که تمام اينها در آن ديده شده است.

البته در دوره پس از پوزيتيويسم، این مطلب به شدت مورد توجه قرار گرفته است که ما جهان را بيش از آنکه بشناسيم تفسير می کنيم و با پيش فرض ها، ذهنيت ها و مجموعه وجودي خودمان جهان را مي شناسيم.

حال ما اگر بخواهيم در شناسائي جهان از فرهنگ مذهب استفاده کنيم، يعني دين، سرپرستي عقلانيت را هم به عهده مي گيرد، چگونه اين اتفاق مي افتد که خروجي شما از یک طرف آزمون پذير باشد و ما در عينت حال بگوييم اين غلط یا صحيح است و حتي بازخوردش را که دریافت می کنیم، برگرديم معرفت ديني را اصلاح کنيم.

تا کنون ما چنين چيزي نداشته ايم که شما به خاطر عدم کارآمدي عيني، معرفت ديني را اصلاح کنيد. معرفت ديني بايد منطق خودش را داشته باشد کما اينکه کارآمدي عيني تحت تأثير معرفت عيني قرار نمي گيرد.

بنابراین این سؤال وجود دارد که چگونه مي شود اين دو را با هم ترکيب کرد که کارآمدي عيني مبتني بر پيش فرضهايي که از حوزه فرهنگ مذهب بيايد تعريف شود که اگر اين پيش فرضها را تعريف کرديد، چگونه مکانيزم هاي عيني تعريف و حتي چگونه رياضي سازي مي شوند؟ يعني نسبتي را که شما در رياضيات محاسبه و سپس به نسبيت تبديل می کنید و نسبيت اندازه ها و نسبت هاي اندازه اي را توليد می کنيد، چگونه مي شود توليدی کرد که مبتني بر پيش فرضهاي مذهبي باشد و فرهنگ مذهب در فلسفه رياضيات و در معادلات آن نیز حضور پيدا کند.

یعنی علاوه بر اینکه پيش فرضها و متغير هايي که در نظر مي گيريد تحت تأثير فرهنگ مذهب باشد، رياضي سازي شما و معادلات آن، در تغيير و کنترل نیز مبتني بر فرهنگ مذهب پيدا باشد.

آزمون پذیری و ترکیب بین عقلانیت نظری، مطالعات میدانی و تفقه دینی/ ایجاد وحدت رویه

پس سخن در این است که چگونه مي شود اين کار را کرد که از یک سو عقلانيت نظري در آن دخالت کند و از یک سوی مطالعات ميداني تجربي دخالت داشته باشد و از سوی دیگر تفقّه ديني در آن باشد و در یک فرآيند با هم ترکيب بشوند و خروجيش منسوب به تمام اينها باشد، به گونه ای که اگر خروجي جواب نداد شما مجبور باشید که به عقب برگرديد و همه آنها را از نو بازنگري کنيد.

چرا که مي گوييد دین عصمت دارد اما معرفت ديني ما عصمت ندارد . پس باید برگرديم معرفت ديني مان را از نو تحليل کنيم ببينيم شايد ما در فهم دين اشتباه کرده ايم که اينجا پاسخ نگرفته ايم. اگر چنين کاري را نکنيم قطعا معارف ديني کاربردي نخواهند شد چرا که شرط کاربرد آزمون پذيري است.

نمی توان گفت که اين معرفت دینی که من به عنوان معرفت ديني مي گويم همين است و حتی اگر هم در عينيت جواب نداد همين است و در عين حال دين بايد عينيت را مديريت کند، که این حرف معنا ندارد و درست نیست.

بنابراين شما بايد منطقي بسازيد که بتواند اينها را ترکيب کند. حال که به اینجا رسیدیم، نتيجه اين است که شما نیازمند یک نظام روش گان هستید نه اینکه نیازمند یک روش باشید. طبیعتا اگر در حوزه علوم انساني، علوم انساني را با علوم اجتماعي تفکیک کرديد و سپس در حوزه علوم اجتماعي و حوزه علوم تجربي و سپس حوزه علوم پايه و سپس حوزه علوم نظري تفکیک قائل شدیم، اين موارد در روش تحقيق متفاوت می باشند و نمی شود گفت که به همان روشي که شما تَفَلسُف می کنيد، در زيست شناسي يا در فيزیک کاربری هم به همان روش کار کنيد و این امر امکان پذیر نيست.

حال سؤال اين است که اگر شما بخواهيد منظومه معرفتي خود را با هم ترکيب کنيد تا خروجي و نتیجه ای هماهنگ داشته و در علوم وحدت رويّه ايجاد شود -وحدت رویّه ای که الآن دنبال ايجاد آن هستند يعني حرفي که در فيزیک مي زنيم با روان شناسي، جامعه شناسي، مديريت و اقتصاد یکي و هماهنگ باشد چرا که ما می خواهیم یک جامعه را اداره کنيم و وحدت رویه به این معناست که سخنی که در بهداشت زده می شود، با فيزیک و زيست شناسي مان بخواند- چگونه مي شود اين وحدت رويه را ايجاد کرد؟ غير از طبقه بندي علوم و ايجاد یک نظام هماهنگ علوم، نياز به اين داريد که روش تحقيق ها هماهنگ شود و الّا اگر روش تحقيق ، منابع و غايات متباين داشته باشد، خروجي هاي آن نیز هماهنگ نخواهد شد. يعني مديريت اسلامي از طريق هماهنگ سازي خروجي و نتیجهِ معرفت و تفقّه ديني و دانش مدرن ممکن نيست و در این زمینه آن کاري که الآن از طريق شوراي نگهبان و در نهايت مجمع تشخيص مصلحت در حال انجام است در رابطه با مبحث ما شدني نيست و اين نمي تواند ضامن باشد. بلکه هنگامی که عقلانيت هماهنگ باشد خروجي این ترکیب هماهنگ می شود.

بنابراین بايد اين ورودي ها به یک خروجي هماهنگ برسند و در صورتی به خروجي هماهنگ مي رسند که در مرحله روشِ تحقيق، روشگان شما به گونه اي باشد که خروجي ها را هماهنگ کند یعنی در روش مطالعات ديني و مطالعات تجربی شما حضور داشته و جايگاهش معلوم باشد. يعني روشن باشد کسي که در حوزه ديني تفقه می کند، چگونه بايد از حوزه معارف تجربي در روش تحقيق خود تبعيت کند کما اينکه کسي که در حوزه علوم تجربي و يا مدل هاي اجرايي کار می کند، چگونه بايد از حوزه تفقه ديني تأثير بپذيرد و اين بايد در روش تحقيق لحاظ شود.

يعني بايد نظام روشگان هماهنگي داشته باشید که در اين نظام روشگان نسبت بين سه فعلِ تعقل نظري، مطالعات و عقلانيت تجربي و تفقّه ديني، لحاظ و دیده شده باشد که در این حالت ممکن است بگوييد در حوزه تفقه ديني یکی از آن سه فعل اصل و آن دو تابع است و در حوزه تجربي فعل ديگري اصل است و آن دو تابع.

اما شما بايد در تمام حالات بتوانيد افعال تحقيقاتي خود را به گونه ای هماهنگ کنيد که هنگام مطالعه نظري نیز با مطالعات در حوزه تفقه ديني هماهنگ باشد. کما اينکه وقتي تفقه ديني می کنيد بايد با حوزه عقلانيت نظري و با حوزه عقلانيت تجربي هماهنگ باشید. اما اگر هماهنگي اينها را نديديم، حتماً آن مفاهيم تبديل به مفاهيم کاربردي نخواهد شد و اين مفاهيم هم پارادايم ها، پيش فرض ها و فضاي شکل گيري شان فضاي فرهنگ مذهب نخواهد بود. این مطالب ذیل نظريه سوم بودند.

مبدأ و نوع ایجاد تحول و وحدت رویّه در مبنا و ساختار سازی مدیریت اسلامی، بررسی برخی از اشکالات

بنابراين تحول را بايد از حوزه روش تحقيق شروع کنيم و روش تحقيق را هم به آن پايه اي که مي تواند آن را در همه حوزه ها هماهنگ کند ببريم به گونه ای که یک روشگان هماهنگي را براي حوزه هاي مختلف به ما بدهد.

آن فلسفهِ روش تحقيقي که مي تواند فعل تحقيق را تحليل و مدل سازي کند -به گونه اي که نظام تحقيقاتي که در یک جامعه در حال شکل گرفتن است هماهنگ شود، که هم مي تواند نرم افزارش را توليد کند و هم مديريتش را سازماندهي کند- باید در غالب یک سازمان تحقيقاتي تهیه شود که در آن سازمان، تحقيقات، تفقه ديني، مطالعات نظري، مطالعات ميداني و تجربي با یکدیگر هماهنگ بشوند.

وحدت حوزه تفقّه ديني و حوزه پژوهشهاي نظري و تجربي هم همینگونه واقع مي شود. يعني ایجاد وحدت بین آکادمي ها، دانشگاهها و آزمايشگاهها با حوزه هاي علمي اينگونه واقع می شود که شما بايد بتوانيد نرم افزار جامعي را تولید کنيد تا تحقيقات هر یک را ناظر به یکديگر انجام داده و نحوه نظارت و بازخوردشان در مدل تحقيق را تعريف کند.

اين همان جاست که بنده تذکر دادم اینکه گفته می شود ما به نقد بپردازیم این سؤال وجود دارد که چگونه و طبق چه روشی نقد کنيم و پس از اینکه نقد کرديم، چگونه اصلاح کنيم. اگر ما چنين نرم افزاري را توليد کنيم اما پس از توليد نرم افزار سازمانش را طراحي نکنيم، -یعني نگوييم چه سازماني است که تمام اين تحقيقات در درونش واقع مي شود و برنامه و محتوای آن سازمان را ارائه ندهيم و به تعبيری ديگر تحقيقات را مديريت نکنيم- چگونه می توانیم خروجي هماهنگی داشته باشيم؟

اگر یک مديريت هماهنگِ تحقيقات، به اضافه نرم افزاري که تمام تحقيقات را ناظر و معطوف به هم انجام مي دهد نداشته باشيم خروجی ما هماهنگ نخواهد شد زیرا کار اینگونه است که دو دستگاه مستقل از هم تحقيق می کنند و با دستور سياسي هم نمي شود هماهنگ سازي کرد! خداوند استاد ما را رحمت کند یه وقتی مي گفتند با یکي از مسئولين بزرگ سياسي نظام بحث می کرديم مي گفتم بالاخره شما چطوري بين تفقه ديني و دانش مدرن هماهنگی برقرار می کنيد؟ گفت با شوراي نگهبان. گفتم اگر نشد؟ گفت مجمع تشخيص مصلحت نظام.

گفتم اين حلّ سياسي است، اما چگونه حل فرهنگي می کنيد؟ اتفاقاً اين حل سياسي مي تواند کاملاً نتيجه معکوس بدهد. آقاي حجاريان مقاله اي دارند که البته حرف جديدي نيست و به این خاطر که ايشان هم این سخن را گفته اند در اینجا بیان می کنم و الّا حرف جديدي نيست.

ايشان مي گويد ما ناچاریم یکي از اين دو را به نفع ديگري تغيير بدهيم. پس يا بايد دانش مدرن را فقهي کنيم و يا تفقه ديني را عرفي کنيم که مقصودش از عرف، عرف کارشناسي است.

يعني بیاییم تفقه ديني را به نفع دانش مدرن تغيير بدهيم و این همان کاریست که آقاي سروش در نظريه قبض و بسط مدل و منطقش را مي گويد که در نظريه قبض و بسط مي آيد آن را قاعده می کند و مي گويد جامعه نمي تواند خروجي هاي مختلف داشته باشد پس بياييد معرفت ديني را به نفع معرفت هاي غير ديني، معرفت هاي تجربي و نظري، تغيير بدهيد و سپس مدلش را ارائه مي دهد که مدل او یکي از روش هاي هرمنتیکي است.

ايشان مي گويد که ما بايد فقه را عرفي کنيم و این همان نظریه اي است منطق آن را تئوريزه کرده و به اصطلاح خواسته است منطقش را ارائه بدهد. سپس مي گويد براي عرفي سازي فقه اتفاقاً بهترين کاتاليزور ولايت مطلقه فقيه است.

مي گويد فقه و کارشناسي در مجلس کار می کند، شوراي نگهبان به عنوان ادبيات فقهي و فرهنگ فقاهت وارد عمل می شود و می گوید مثلا اينجاي این امر خلاف است.

اگر کارشناس ها با فقهاي شوراي نگهبان تفاهم نکردند، این قانون به مجمع تشخيص مصلحت می رود که در مجمع تشخیص مصلحت، مصلحتِ کارشناسي است! مصلحت يعني کارشناسي کنید و مصلحت را با کارشناسی تطبیق می دهد. مصلحت مي آيد مي گويد که در اينجا اين معرفت ديني شما پاسخگو نيست و خلاف مصلحت است.

بنابراين مي گوييد اين حکم کارشناسي مقدّم مي شود و هنگامی که مقدم شد ديني مي شود، و علت اینکه دینی می شود، این است که مجمع تشخيص مصلحت امضاء کرده است که معناي فرایند مذکور اين است که دين تابع کارشناسي تغيير می کند و ادبيات ديني عرفي مي شود. يعني مي گوييد در عينيتِ دستورِ دينِ همين است که خروجی این دستگاه ها بود و لو اين که با فقه نخواند. بعد مي گويد حالا چه کسي مي تواند اين کار را بکند؟

مي گويد بهترين راهش ولايت مطلقه فقيه است. اگر شما گفتيد ولي فقيه ولايت مطلقه دارد، به طوري که مي تواند در مورد تعارض مصلحت را بر نگاه شوراي نگهبان یا همان نگاه فقهي حاکم کند، اين اطلاق ولايت که مي تواند به فقاهت قيد بزند و فقاهت را هم تغيير بدهد، اين کاتاليزور است.

يعني تا یک مدت اين اتفاق جاری است و بعد از مدتی، اين تغيير فقاهت به نحو کارشناسي، کار را به جايي می کشاند که اين تغيير به حقوق اساسي می انجامد. در حقوق اساسي هم کارشناسي حاکم بر فقاهت مي شود. يعني چه اتفاقي مي افتد؟ يعني مدل دموکراسي بر ولايت فقيه حاکم مي شود.

اين اگر ادامه پيدا کرد، ته خط و ریشه اش آنجاست و ولايت مطلقه کاتاليزور و عرفي کردن فقه حتي در مقياس حقوق اساسي مي شود. اين تقرير، تقريري است که من از کلام ايشان می کنم. اما این سخن هنگامی جاری است که واقعاً شما نتوانيد اين ادبيات ها را هماهنگ کنيد و اگر نتوانستيد این هماهنگی را ایجاد کنید، اين اتفاق مي افتد.

خطر و آفاتي که بنده در رویکرد تهذيبي مي بينم و البته هميشه اتفاق نمي افتد؛ اين است که ادبيات مذهبي، کاتاليزور ديني کردن ادبيات سکولار شود. يعني یک ادبيات سکولار داريد که با صداي بلند مي گويند مفاهيم قدسي مطلقاً در حوزه حيات اجتماعي نبايد دخالت کند سپس مدل هاي مديريتي ارائه مي دهند.

پشت دستش هم انسان شناسي، جهان شناسي، معرفت شناسي، تاريخ شناسي و در بسیاری از اوقات فلسفه تاريخ قرار دارد و گاهي نظريات مديريت کلان آنها فلسفه تاريخ است که اين پيش فرضها را مي دهند و تمام آنها هم حسي است. سپس ما آنها را پس از بررسی، به ادبيات مذهبي انضمام می کنيم و ادبيات مذهبي کاتاليزور تقديس ادبيات سکولار مي شود و اين آفت نظریه تهذیبی است که مشاهده شده در بسیاری از اوقات اتفاق افتاده است. يعني کسی کتابی در مديريت نوشته شده است.

هنگامی که از اول تا آخرش مي خوانيد، پنج نظریه در آن آورده و همه آن پنج نظریه را تأييد هم کرده و می گوید: حضرت اميرالمؤمنین نیز همين را گفته است. خود صاحبان آن نظرات با صداي بلند مي گويند ما علممان علم سکولار است، اما در نظریه تهذیب ما مي گوييم اتفاقاً دين هم همين را مي گويد و شما اشتباه می کنيد.

نمي خواهم بگويم همه اين کار را کرده اند و همه کساني که رویکرد تهذيبي دارند به اين غفلت مبتلا شده اند، ولي از آفت هاي بزرگ رویکرد تهذيبي همين است که ما ادبيات مذهب را کاتاليزور توليد علم سکولار کنيم تا بتوانیم جامعه مذهبي را هم اغناء کنيم و بگوييم مديريت ما اسلامي شد.
Share/Save/Bookmark