علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
 
کد مطلب: 722
علامه سید منیرالدین حسینی الهاشمی؛
مبانی نظام ولایت بنیان
تاریخ انتشار : شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۰۶
 
ريشه ی حقانيت حكومت، به خداي متعال برمي‌گردد. قدرت براي انجام كارها در جامعه هم ، هميشه به ريشه و مبناي حاكميتِ حاكم در جامعه برمي‌گردد. اين مبنا و ريشه در عملْ ، مثل اصول دين در اعتقادات، اصل است. يعني قدرت خدا در زمين، براي اطاعت اجتماعيِ خدا اصل است. قدرت خدا در نظام حكومت، براي جريان احكام خدا در اجتماع اصل است. اين، اصل است و آنها فرع هستند.
 
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، در پی درخواست جمعی از طلاب، پس از پاسخ نامه حضرت امام خمینی (ره) به نامه وزیر کشور وقت -آقای سید علی اکبر محتشمی - در تاریخ 30 بهمن 1366، استاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی به تبیین مبانی نظام ولایت بنیان پرداختند، ایشان در این جلسه که در تاریخ 7 اسفند 1366 برگزار شد، مبانی نظام مطلقه فقیه را به زبان ساده بیان داشتند.


***




تزاحم به معنای وجود دو امر واجب در زمان واحد

در اتیان اوامر الهی، موقعيت هاي خاصي پيش می آید كه مجبور مي شويم يك حكم را ترك كنيم تا بتوانیم حكم ديگری را انجام دهيم، یعنی دو فرمان از طرف خداست كه انسان در يك زمان نمي تواند هر دو را انجام دهد. به این شرایط تزاحم مي گويند. يعني هر يك از دو حكم، در مقام اتيان و انجام و عمل، با حكم ديگري كه در همین زمان باید انجام شود، مزاحمت مي كند. طبيعي است وقتي هر دو دستور خدا و شرایط تزاحم باشد، وظيفه‌ اين است كه اهم را انجام دهیم؛ آنكه اهميتش در نزد خداي متعال بيشتر است. در این شرایط، مهم ترك می شود. به طور مثال در احكام فردی، نماز خواندن و طاهر كردن مسجد واجب است. اگر زمانی وارد مسجد شديد که نماز در حال قضا شدن می باشد، و از طرفی هم مسجد ملوَّث شده است، در واقع دو تكليف واجب بر عهده شماست. چون وقت نماز ضيق است، واجب است اول نماز را خواند، بعد مسجد را طاهر كرد. اما اگر وقت نماز ضیق می باشد و واجب دیگری با این واجب در تزاحم است مثل نجات بچه ای که در آب افتاده و در حال خفه شدن است، واجب است كه نماز را به تأخير انداخت و بچه را نجات داد ولو نماز قضا شود.


حکومت اسلامی بالاترین درجه اهمیت را نسبت به امور اجتماعی و فردی داراست

ولی نکته قابل توجه و تأمل این است که رعايت منافع فرد مهم است اما «احكام اجتماعي یا احكام جمعي» به نسبت آن اهم می باشد. از اين مرحله كه بگذريم، بحث درباره‌ی اصل حكومت است؛ يعني احكامي كه مربوط به سازمان، تشكيلات، نظام و اموري است كه مربوط به حفظ اصل پرچم اسلام و قدرت اسلام است. اين دسته، از احكام جمعي هم بالاتر است؛ و بايد بيشتر رعایت شود.

خداوند متعال، ریشه حقانیت حکومت اسلامی

احكام و اختيارات حكومتي مربوط به دسته اي است كه درباره ی احكام سازماني، احكام تشكيلاتي و احكام نظام را شامل مي شود. احكامي كه حقوق و اختيارات نظام را معين مي كند، يك پايه، ريشه و اصل دارد كه به آن «منشأ اختيارات» می گوييم. پايه ی اساسي اختيارات در جامعه، چه براي حاكم، چه براي جمع دركارهايي كه با هم انجام مي دهند و چه براي فرد همان مبنا و ريشه ی حكومت است. ريشه ی حقانيت حكومت بايد به خداي متعال و به حق تعالي برگردد. و الا حقانيت از طرف غير خدا معين مي شود. ريشه ی حقانيت بايد به پرستش بندگان خدا نسبت به خداي متعال برگردد. و الا به پرستش دنيا برمي گردد. به طور مثال، فرض كنيد شخصی اعمال حسنه زیادی دارد حتي دعا، نماز، روزه و همه‌ی كارهايش شكل كار يك مسلمان باشد ولي اگر از او سؤال كنند که آیا مسلمان هستي؟ بگويد نه. بگويند معتقد به خدا هستي؟ بگويد نه. بگويند چرا اين كارها را می‌کنی؟ بگويد براي اينكه به عقل خودم می بینم كه اينها نفع دارد. بگويند چرا دعا مي‌خواني؟ بگويد تلقين مي‌كنم چون اين تقلين، در روانشناسي خوب است. بگويند آخر در دعا، شما خدا را توصيف مي‌كني! بگويد براي خودم خداي ذهني‌ ‌تراشیده ام، و با اين کلمات قشنگ وصفش مي‌كنم! در هر حال اين شخص كافر و نجس است. ولي اگر فرد ديگري يك دهم آن به ظاهر اعمال‌ خيري را هم كه او انجام مي‌دهد، انجام ندهد ولكن معتقد به خدا باشد. بگويد «اشهدان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله». بگويند دينت چيست؟ بگويد اسلام. مي‌گوييد اين طاهر است. چون در اعتقادات، يك چيزهايي اصل است، ريشه‌ و پايه‌ است، مبناي اعتقادات است. وقتي ريشه‌ درست باشد، ممكن است چهار تا شاخه ی درخت هم خشك باشد ولي به هر حال مي گوييد درخت سبزي است. اميد ثمر دادنش هست ولو چهار تا شاخه اش هم خشك باشد. ولي درختي كه از ريشه خشك شده، ديگر نمي شود شاخه سبزی‌ داشته باشد.

مبناي حكومت در مقام عمل، مثل ريشه ی درخت است. اگر ريشه، اسلامي باشد، مبناي حقانيت، ايمان به خدا باشد اگر در كارهاي جزئي اشكالي هم پيدا بشود، به اين حكومت، حكومت اسلامي گفته مي شود. ولي اگر ريشه‌ خراب باشد مثلا كفر بود، همه ی شاخه‌هايش هم درست باشد، حكومت، باطل است. مثلا: ريشه جمهوري خلق مسلمان يا جمهوري دمكراتيك اسلامي چیست؟ بر آراء قرار دارد. غير از جمهوري اسلامي است. يعني علت تمام شدن حقانيت، رأي و پسند مردم است. بنا براین مثل همان کسی مي شود كه به او می گویند چرا كار خير مي كني؟ مي گويد به عقل خودم رسيده است. نمي گويد تسليم خدا و پيغمبر هستم؛ همان كه گفتيم كافر مي شود! مي گويد من تشخيص دادم كه اين كارها خوب است. مي گويند از خدا اطاعت مي كني؟ مي گويد خير. من از تشخيص خودم اطاعت می کنم. اگر رأي، تشخيص و پسند فرد در حقانيت ريشه باشد، مي گوييد نجس است. در زندگي اجتماعي‌ هم ولو مسلمان ها همه با هم جمع بشوند، به همه ی احكام اسلامي هم رأي بدهند ولي از آنها بپرسند علت حقانيتش چيست؟ بگويند رأي و پسند ما. بگويند پس خدايي در كار نيست كه ريشه‌ی حقانيت باشد؟ بگويند در مقام عمل، نه. در مقام عمل، نظر ما اصل است؛ اين، باطل است. بنابراين حكومت جمهوري دمكراتيك يا جمهوري خلق مسلمان، كه آزادي و پسند انسان ها را اصل در حقانيت قرار مي دهند، مثل درختي است كه از ريشه، فاسد است.

حالا همين جا من اشاره اي هم بكنم. اين افراد عقل شان به اين مطلب نمي رسید. مال دوراني بودند كه به نظرشان دموکراسی كارِ صحيحي بود. خيال مي كنند حكومت و حاكميت، از خود بشر است. درکشان نمي رسد، و الا اگر متوجه باشندكه مبناي حقانيت يعني چه، فلسفه ی حقوق بدانند، فلسفه ی مبناي تشكيلات اداره ی مردم را بدانند، مبناي ولايت را بدانند و انكار كنند و بگويند «نه خير. خدا نمي تواند أولي به مؤمنين باشد. رسول الله (صلوات الله عليه و آله و سلم) نمي تواند أولي باشد. ولي فقيه نمي تواند أولي باشد» و رسماً بگويند كه «مؤمنين، در سرپرستي خودشان اولويت دارند و افسار گردن خودشان است » این انكار ولايت، در يك رتبه است. در رتبه‌ی بالاتر، انكار رسالت است. نهايتْ لوازمش را اينها نمي فهمند. اگر بفهمند، بايد زنشان با آنها معامله كافر بكنند و عده ی طلاق بگيرند! اما چون لوازمش را نمی فهمند، مسلِم هستند ولي مسلم هاي كج سليقه اي هستند كه عقل شان به ريشه هاي كار نمي رسد.

روزي كه بنا بود امام به ایران تشريف بياورند و بختيار مانع شد، همه با همان حالت تظاهرات به طرف بهشت زهرا رفتیم. بازرگان صحبت كرد وگفت «جمهوري دمكراتيك اسلامي». آنجا من شدیدا ناراحت شدم. خدايا! به چه كسي بگويم، چگونه بگويم كه اين حرف بي‌ربط است. ريشه‌اش باطل است. دمكراتيك يعني چه ! دمكراتيكی كه مبناي حقانيت را به خود مردم برگرداند یعنی خدا رشد و حركت به طرف خود را به عهده بشر گذاشته است. بطلان اين حرف واضح است. اما بحمد لله رب العالمين بعد امام تشريف آوردند و گفتند جمهوري اسلامي، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد.

پس ريشه ی حقانيت حكومت، به خداي متعال برمي‌گردد. قدرت براي انجام كارها در جامعه هم ، هميشه به ريشه و مبناي حاكميتِ حاكم در جامعه برمي‌گردد. يعني اگر دو نفر با هم نزاع داشته باشند و نزد قاضي بروند، اگر حاكم، طرفدار حكم قاضی نباشد، آن حکم اجرا نمي‌شود. پس قدرت قضاوت و قدرت احكام در مقام عمل، به اين برمي‌گردد كه حاكم، طرفدار آن هست يا خیر. اگر حكومت از طرف خدا ناشي شده باشد طبيعتاً طرفدار احكام خدا است. بنابراين همه ی احكام، كيفيت حركت انسان، چگونگي رابطه ی انسان ها با هم را مبناي حكومت معين مي كند.

در يك دولتي‌، مي گويند اينجا اين دسته از قوانين، منسوخ است، عمل نمي شود. چرا؟ مي گويند براي اينكه نظام حكومتي، نظام ديگري است. مبنايي كه نظام حكومتي دارد، در عمل كم كم همه ی حقوق و حدود را مي پوشاند. يعني فلسفه ی حاكميت، از حكومت شروع مي شود و به نحوه ی جريان اختيار تك تك افراد ختم مي شود؛ به معين كردن حد و مرز بين كار صحيح و باطل، رفتار درست از نادرست منتهی می گردد.


عدم وجود تزاحم بین اصل نظام و احکام فرعی آن

اين مبنا و ريشه در عملْ ، مثل اصول دين در اعتقادات، اصل است. يعني قدرت خدا در زمين، براي اطاعت اجتماعيِ خدا اصل است. قدرت خدا در نظام حكومت، براي جريان احكام خدا در اجتماع اصل است. اين، اصل است و آنها فرع هستند. هيچ وقت بين اصل و فرع تزاحم نيست. هميشه به اصطلاح اصولي ها، اصل ورود دارد و فروع نسبت به آن موضوعيت ندارند. حالا اگر در يك شرايطي واقع شديم كه براي اصل نظام خطری بود يا امری مصلحتِ اصلِ نظام بود، ديگر جايي نمي ماند كه كسي بگويد با فلان حكم در تعارض است. خب اگر بخواهیم رعايت آن حكم را بكنيم، بایدآن ريشه را ببُريم؟! اگر كسي ريشه را ببُرد كه ديگر آن شاخه باقي نمي ماند؛ نه آن شاخه‌،که بقيه ی شاخه‌ها هم باقي نمي‌ماند. بنابراين هيچگاه در خاطر شريف تان نيايد كه اصل نظام، اصل قدرت اسلام و مصلحت اصل نظام با احكام فرعي، قابل تعارض يا قابل تزاحم است. ابدا! چنین تزاحمي وجود ندارد. بلكه مصلحت اصل نظام، هميشه غالب است.

در اينجا بيان ديگري را عرض می كنم. معناي در تزاحم بودن حکومت با فروع اين است كه نسبت به بعضی از احكام، قدرت عمل نيست. علم و قدرت، شرط همه ی تكاليف است؛ يعني کسی كه علم يا قدرت نداشته باشد تكليفی ندارد. شما وقتي كه مي گوييد «نظام فلان حكم را نمي پذيرد» يعني الان به دلايلی، قدرت اجراي آن حكم را نداريم. حالا گاهي موانع روحي جامعه است که اين امكان را نمي‌دهد. گاهي موانع ذهني اين امكان را نمي‌دهد، گاهي موانع عيني اين امكان را نمي‌دهد، و گاهي هم شرايط خارجي، اين امكان را نمي دهد. شما الان در يك موقعيتی قرار مي گيريد كه مي گوييد برايمان ممكن نيست كه آن حکم را جاري كنيم، قدرتش را نداريم؛ مگر اصل نظام را به خطر بياندازيم كه اگر اصل نظام به خطر بيافتد، ديگر شاخه ای وجود نخواهد داشت. غرض اين بود كه اين فرمايش مبارك امام كه فرمودند «اگر فرضاً ابوابي از فقه هم فعلاً انجام نشود، مصلحت نظام بايد رعايت شود» دقيقاً همين است. وقتی که ان شاء الله قدرت اسلام بسط پيدا كرد، موانع برطرف شد؛ قدرت اجرا پيدا شد، طبيعتاً آن احكام هم در جاي خودش اجرا مي شود.
كفار در دوران‌هاي قبل، ابزاري كه بتوانند با آن تمام دست و پای بشر را ببندند نداشتند. حتي بعد ازپیامبر و در زمان خلفاي اموي و عباسی هم نمي توانستند کاملا مردم را ببندند. ابزار اينكه الگوي توليد و الگوي مصرف را به کلی تغيير بدهند، نداشتند. وسايل ارتباطش را هم نداشتند. آن وقت اگر مي خواستند نامه اي بفرستند، ولو سلطان بود گاهي يك ماه طول مي كشيد؛ چون به وسيله ای مانند چهارپا و كبوتر می بردند. تمهيدهايي مشكل به كار مي‌بردند. مگر اینها چقدر نامه مي توانستند حمل بكنند؟ چقدر پيام؟ اما حالا در هر لحظه، تلكس هاي جهان چه حجم خبری را از اين طرف دنيا به آن طرف منتقل مي كنند؟! الآن امكانات ارتباطي بسيار عظيمي به دست بشر افتاده كه حربه ای در دست كفار است، مي توانند تا ريشه و بنياد همه چيز را زير و رو كنند. آن زمان نه این قدرت عقلي‌ را داشتند كه يك چنين ابزاري را بسازند و نه قدرت عقلي شان مي كشيد كه بخواهند اين گونه بكار برند. در طول تاريخ در رشته ها، علوم، فنون وشيطنت هاي گوناگون کار کردند تا به يك چنین قدرتي رسيدند. هنگامی که كلمه ی اسلام در معرض خطر قرار گرفت؛ تأسيس حكومت، واجب مي شود. چون دفاع از اسلام واجب است، تأسيس حكومت هم به هر وسيله ممكن واجب مي‌شود. هيچ شرطي از آن شرايطِ احكام را به حكم كليه ی فقهاي دوران غيبت ندارند. و ابقائش هم همین گونه است. امروزه اسلام در معرض خطر است. الان انسان مي بيند كه نرخ گندم را در دنيا شش شركت بزرگ بين‌المللي معین می کنند. همانطور که نمي شود نرخ گندم در علي آباد از نرخ گندم در مازندران و گيلان و اينها جدا باشد یا خيلي فاصله داشته باشد؛ نمي شود نرخ گندم در گيلان و مازندران هم، با تهران و ساير شهرستان ها خيلي فاصله داشته باشد؛ محورش به قيمت گندم در كشور برمي گردد. قيمت گندم در كشور هم با قيمت جهاني گندم خيلي فاصله ای ندارد. با مبادله ی ارزي كه بسنجيد، به نسبت كمي تفاوت دارد. بنابراين وقتي كه مي‌بينيم فلان شركت خارجي از آن طرف دنيا مُسيطِر بر قيمت گندم در گرگان است؛ نه فقط بر گرگان، بر آفريقا و بر همه جاي دنيا، بر همه‌ی قاره‌ها، شش شركت مي‌نشينند تصميم گيري مي‌كنند؛ يعني بر تعيين وضعيت قيمت بازار ولايت مي كنند. آن وقت نه فقط آنجا كار مي كنند بلکه می بينيد ارتباط آنها با آن شركتي كه به فرض ضبط صوت یا چيز ديگري مي سازد هم هست. در کل می ‌بينيد كه آنها تصميم مي گيرند، بر ميزان باطل هم تصميم مي گيرند. آن ها هستند كه دستور مي دهند اين قدر گندم بايد آتش زده شود یا به دريا ريخته شود. فلان زمين ها بايد از دست مردم بيرون بيايد، در آن گندم كشت نكنند، محصول فلان کشور فقط بايد كنف براي گوني باشد، فلان مملكت بايد محصولش فقط نفت باشد، فلان کشور بايد محصولش فقط شكر باشد، فلان مملكت... يعني در کشور‌هاي دنيا مثل كسي كه تنظيمات و ولايت خانه‌ی خودش را دارد، تصرف مي كنند. اين تصرف براي اشاعه ی چیست؟ بر چه پايه اي تنظيم مي كنند؟ بر پايه ی رسيدن‌ به شهوات، پرستش‌ دنيا. اين ها كه ولايت الهي نمي كنند. اين ها كه نمي گويند ما بر اساس آنچه كه عيسي بن مريم(ع) آورده، بر عالم ولايت می كنيم! كه ما بگوييم كلمه ی توحيد، در هجوم نيست. اينها كه نمي گويند ما مي خواهيم بر اساس آنچه كه موسي بن عمران (علي نبينا و آله و عليه السلام) آورده ولايت كنيم! نه. اين ها مي گويند ما براساس آراء بشر ولایت می کنیم. مي پرسيم، آراء بشر در چه جهتي؟ مي گويد مي خواهيم خوشي دنيايمان را زيادتر كنيم. پيداست كه ريشه ی كار آنها بر باطل است و از اعلام آن هم ابايي ندارند. دنبال اين هم هستند كه همان بساط كفر را نشر دهند، نهايت كفر به روز شده. الان نمي‌گويند بياييد بت پرستي كنيد. شهوات و ماده پرستي را راه مي اندازند بدون اينكه بحث فلسفي اش را مطرح کنند. اختيار عمليِ مردم را در دست مي گيرند.

فرض مي كنيد حكم واجبي داريم كه در زماني كه اصل اسلام به خطر نيفتاده عمل به آن واجب است حالا كه به خطر افتاد، همين كه فقيه گفت كه «الان وظيفه، دومي است» عمل به اولي باطل است. مثل اینکه شما ماه رمضان بيمار هستيد و دكتر می¬گوید كه روزه براي شما بد است؛ اگر با قصد قربت هم روزه بگيريد، گناه كرديد. ثواب كه ندارد هيچ، گناه هم پاي شما مي‌نويسند. فقيه، دكتر جامعه است و مصلحت اسلام را در نظر دارد، مي گويد الان وظيفه اين است. شما اگر بگويي نه، من مي خواهم روزه باشم! اين اصلاً باطل است ، حكم خدا نيست. الان در شرايطي هستيم كه امام دستور مي دهند كه از دولت اطاعت كنيد، اختلاف نكنيد؛ اين اختلافِ سر هر چيز كه باشد، باطل است. نبايد اختلاف كنند. بايد حتماً در يك راه باشند. نبايد به هم دهن كجي كنند. يعني نشان ندهند كه «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ».

يك دزد آفتابه داريم، يك دزد كلان. خیلی جاها هواپرستی مي كنند؛ اما آمريكا پرچمدار هواپرستي است. ما حاضریم این را در جوانب مختلف اثبات كنيم. امریکا كه خدا را ترك و هواپرستي مي كند مي خواهد بر جهان ولايت کند. خوشي هايي هم كه آنها براي خودشان معين كرده اند ، اصلاً به ذهن من و شما نمي آيد. خرج هايي هم كه در خوشي هاي دنياييِ پست مي كنند، به ذهن ما نمي آيد. حالا ما هم هواپرست شويم سر اينكه مثلاً مش قربان به ما يك دهن كجي کرده، ما هم به او يك دهن كجي كنيم. این خيلي بد است ، حيف است. خيلي خيلي حيف است. چون او الان روي رأي خودش لجاجت و سماجت می كند و می گويد آخرش معلوم مي شود كه حق با چه كسي است! ما هم بگويیم حالا كه فعلاً معلوم شد حق با كيست! اين، لجاجت است. اين محکم بودن، استحکام الهي نیست. خيلي خب، حالا او از روي جهل تندي مي كند. چه عيبي دارد كه شما نسبت به دهن كجي‌ او، لله حالت عفو داشته باشيد ؟! به خاطر دستور فقيه، بگوييد كه عيبي ندارد. گيرم که اين طوري هم باشد؛ به هرحال بشر در حال رشد است، شما از ما يك پا جلوتر بوديد، حالا ان شاء الله خدا كمك كند با هم كار كنيم. او می گوید ما كه حاضر نيستيم. حالا هم يك چيزي زير کاسه ات هست كه اين طور مي گويي. شما دوباره به او نرم باشید؛ طوري كه آخر كار، خودش دنبال اين مطلب را نياورد. با هم كار كنيد. در عمل هم ببينند با هم مي‌توانيد كار كنيد. به هرحال كاري كنيد كه مرضي خداي متعال و ول ‌اش باشد. خيلي خيلي حيف است كه آدم تصور كند كه امام معصوم از صحبت هاي او در شبانه روزگله مند است. هرچند كه ما هيچ قابل نيستيم ولي در عين حال يقين داريم كه سعه ی ديد آن بزرگوارها طوري است كه همه ی اهل عالم را در آنِ واحد می بينند ، بيش از آنچه كه شماها اهل اين مجلس را مي توانيد ببينيد. هم ابدان، هم ارواح و هم افکار را مي توانند ببينند. تمام عالم در دست معصوم، مثل يك قطره ی آب است «يَقْلِبُهَا كَيْفَ‏ يَشَاءُ». براي حضرت غصه است که امروز كفار به اسلام هجوم مي آورند و اين طور مسلمين را شهيد مي كنند؛ حالا دوستانش هم لج به لج هم بگذارند! اين هم يك غصه ديگر است. ما نبايد طوری باشيم كه خدايي ناخواسته ولي مان هر سوي عالم را نگاه مي كنند، دلتنگ شوند. بلكه لااقل بايد وقتي نظر مباركشان به شيعيان علي بن ابيطالب و طرفداران خدا و دين می افتد مسرورشان كند. اميدواريم خداوند همه ‌ما را در راه رضايت خدا و ولی اش توفيق دهد و مؤيّد بدارد ان شاء الله تعالي .
Share/Save/Bookmark