علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
 
کد مطلب: 669
۱
کارگاه آموزشی آشنایی با نظریه‌های علم دینی
نظریه‌های علمی دینی از منظر «مسئله‌شناسی»
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۸:۰۶
 
«علم» در افول، پیدایش و تغییرات خود، مستقل از سایر عوامل اجتماعی نیست و به نحوی متاثر از تحولات اجتماعی می باشد. از این رو ضروری است در بررسی تاریخ تحولات علمی، حتما تاریخ تحولات اجتماعی نیز مد نظر قرار گیرد که البته مسئله «علم دینی» که امروزه جز مسائل بسیار مهم فراروی ماست، از این قاعده مهم استثناء نیست.
 
حجت‌الاسلام علی محمدی
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، کارگاه «آشنایی با نظریه های علم دینی» در خردادماه سال جاری برگزار گردید.

در این کارگاه آموزشی، حجت‌الاسلام علی محمدی، پژوهشگر فرهنگستان علوم اسلامی قم، به معرفی "نظریه های علمی دینی از منظر «مسئله شناسی»" پرداخت. در ادامه چکیده ای از محتوای این کارگاه آموزشی تقدیم می گردد.


***

علم مدرن، مولود سیر تاریخی اجتماعی جامعه مدرن است. اگر به عقب برگردید مشاهده می کنید که در قرن ۱۶ و ۱۷ فیزیک جدید متولد می شود و علوم طبیعی با ظهور دنیایی نیوتنی و دکارتی، به نحو مشهودی در تصرف و سیطره بر طبیعت قدرت می یابد. همچنین علوم انسانی هر چند در می توان رگه های آن را قرنهای ۱۷ و ۱۸ میلادی نیز جستجو کرد ولی به صورت رسمی با آگوست کنت و در قرن ۱۹ به منصه ظهور می رسد . حال سوال اصلی این است که چرا ما می توانیم برای پدیده ای به نام «علم مدرن»، تاریخچه ذکر کنیم و نقطه آغاز آن سخن به میان آوریم؟ چرا در دوران سابق بر قرن ۱۹ میلادی با اینکه انسان هزاران سال بر روی کره خاکی می زیسته، به تولید علومی با ماهیت علوم انسانی مدرن مبادرت نورزیده است؟

دقت در این سوال، فارغ از هر پاسخی که داده شود و هر عاملی که ذکر شود، نمایان گر یک مطلب بسیار مهم است و آن اینکه «علم» در افول، پیدایش و تغییرات خود، مستقل از سایر عوامل اجتماعی نیست و به نحوی متاثر از تحولات اجتماعی می باشد. از این رو ضروری است در بررسی تاریخ تحولات علمی، حتما تاریخ تحولات اجتماعی نیز مد نظر قرار گیرد که البته مسئله «علم دینی» که امروزه جز مسائل بسیار مهم فراروی ماست، از این قاعده مهم استثناء نیست.

حال سوال بعدی این است که اگر به خواهیم تاریخ تحولات علم را در بستر تحولات اجتماعی مطالعه و بررسی کنیم، آن حلقه وصلی که می تواند نقطه پیوند این دو تحول باشد، چیست؟ به تعبیر دیگر تحولات اجتماعی از چه منفذ و مجرایی می تواند به دگرگونی علوم منتهی شود؟

جواب این سوال در یک کلمه عبارتست از «مسئله و چالشی که علم در برابر آن قرار می گیرد». توضیح اینکه علم در کلیت خود، یک پدیده اجتماعی است که در هر زمانه و مکانه ای ناظر به دغدغه و نیازی است و اهتمام به حل مشکل و مسئله ای دارد . و همین پیوند، موجب می شود که با تغییرات و تحولات اجتماعی دستخوش تغییر شود و در صورت، ظهور و بروز نیاز و مسئله ای جدید، خود را مهیای پاسخ-دهی و تامین نیاز جدید نماید. بر این اساس، در تاریخ تحولات علمی، آن برهه هایی که شاهد جهش ها و انقلابهای علمی بوده ایم، ریشه امر را می بایست در جهش و انقلاب نیازهای اجتماعی جستجو کنیم. تغییر مقیاس نیازمندیها و تقاضاهای فعال اجتماعی را می توان یکی از مهمترین عوامل تغییر مقیاس علوم معرفی کرد.

با این مفروضات، در بررسی مقوله علم دینی نیز باید تجدید نظر اساسی انجام دهیم؛ به این معنا که باید قبل از ورود به مبانی هستی شناسی، معرفت شناسی، روش شناسی و غیره باید به این سوال پاسخ داد که مگر بعد از انقلاب اسلامی چه اتفاقی در نیازمندیها و انتظارات اجتماعی پدید آمده که می گوییم «علوم انسانی» باید «دینی» بشود؟ به تعبیر دیگر مگر انقلاب اسلامی مقتضی چه آرمانهایی و متضمن چه نیازهایی است که علوم انسانی مدرن نمی توانند پاسخگوی آن باشند؟ باز در یک تعبیر گویاتر مگر انقلاب اسلامی چه تعارض و تمایزی در جهت گیری خود با تمدن مدرن دارد که مدعی هستیم که علومی که قرنهاست بار تامین نیازمندی های تمدن مدرن را بر عهده دارند، از پس تامین و ارضای نیازمندی های برخاسته از انقلاب اسلامی بر نمی آید؟


با توجه به این الگو به نظر می رسد می توان دیدگاه های موجود علم دینی را در چهار دسته طبقه بندی کرد:

۱ـ نظریه هایی که اختلاف انقلاب اسلامی را معرفت شناسی می دانند.

این دسته از نظریات، اساسا نزاع انقلاب اسلامی و غرب را یک نزاع علمی و معرفتی می داند و معتقد است که غرب به علت رشدی که در علوم تجربی و طبیعی داشته، دچار یک مغالطه معرفت شناسانه گردیده و ارزش معرفتی سایر منابع معرفتی بشر از جمله وحی و عقل فلسفی را انکار کرده و صرفا خود را در حصار معرفتهای تجربی و حسی محصور ساخته است.

از این رو این نظریات، تلاش می کنند تا در عرصه معرفت شناسی نشان دهند که فقط این ادراکات حسی نیستند که دارای ارزش معرفتی می باشند، بلکه ادراکات نقلی و عقلی ـ فلسفی نیز در جای خود معتبرند.

لذا از این منظر، انقلاب اسلامی تعارضش با غرب این است که می خواهد علاوه بر رشد مادی ای که درغرب وجود دارد، رشد انسانی و اخلاقی را تامین کند واین مهم، اتفاق نمی افتد مگر با معتبر دانستن سایر منابع معرفتی بشر مانند فلسفه و نقل.


۲ـ نظریه هایی که اختلاف را مسئله نظام سازی اجتماعی و به تبع، نظام سازی علمی می دانند.

این دسته، متفطن این مسئله شده اند که عرصه ی رویاروی انقلاب اسلامی و غرب، موضوعات مستحدثه و جزیی نیست، بلکه غرب با مجموعه و نظامی از مسائل در ساحتهای مختلف اجتماعی در مقابل انقلاب اسلامی صف کشی کرده و توانسته در ساحتهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اقدام به «نظام سازی» کند.

از منظر این دسته از صاحب نظران علم دینی، آنچه که انقلاب اسلامی می بایست در برابر تمدن مدرن ارائه کند، پاسخگویی به مسائل به ظاهر متشتت نیست، بلکه انقلاب اسلامی می بایست به «نظام سازی دینی» مبادرت نماید و در مقابل نظامات اجتماعی مدرن، نظامات اجتماعی دینی را محقق نماید.

نکته مهم این است که توجه به «نظام سازی اجتماعی»، عمده این صاحب اندیشان را به این سمت سوق داده که «نظام سازی اجتماعی» نیازمند «نظام سازی علمی» است؛ یعنی اگر بخواهیم که در عینیت مجموعه ای موارد و مسائل را به مثابه یک نظام و سیستم به همدیگر مرتبط کنیم، مستلزم این است که در رتبه علم و دانش، آنها را ناظر به یکدیگر و در یک نظام و سیستم لحاظ کرده باشیم.

از طرف دیگر «نظام سازی علمی» و بنا نهادن ساختواره ای از گزاره های به هم مرتبط، بدون توجه به «مبانی و ریشه ها» امکان پذیر نیست، چرا که اگر بخواهیم مجموعه ای از گزاره ها را به هم مرتبط کنیم، نیازمند پایگاه و مبناهایی هستیم که قدرت هماهنگ سازی و انسجام بخشی به کثرات گزاره ها را داشته باشد.

البته باید توجه کرد که این صاحب اندیشان به دو طیف مهم قابل تقسیم هستند. طیف اول کسانی اند که تامین مبانی را از طریق «فقه» دنبال می کنند و معتقدند که مبانی اسلامی سازی نظامات علمی و عینی باید از منابع وحیانی استنباط گردند. لذا «نظام سازی فقهی» مهمترین بخش پروژه پژوهشی این طیف قلمداد می گردد.

طیف دوم نیز کسانی اند که مسئولیت اصلی تامین مبانی اسلامی سازی علوم و نظامات اجتماعی را متوجه «فلسفه اسلامی» می دانند و تلاش می کنند با دنبال کردن «ایده فلسفه های مضاف»، امکان اسلامی سازی علوم را فراهم آورند.


۳ـ نظریه هایی که اختلاف را تجدید عهد عمومی و اجتماعی مردم می دانند.

این دسته از اندیشمندان، غرب مدرن را نتیجه جهت گیری اجتماعی مغرب زمین می داند که با برگزیدن خودبنیادی و اومانیسم، دوره ای جدید را در تاریخ حیات بشر گشودند و به تدریج توانستند این سمت و سو را در تمامی زوایای زندگی خود از جمله فلسفه و علوم انسانی متبلور سازند. از منظر این اندیشمندان، همانطور که تغییر جهت گیری اجتماعی در غرب، مقدم بوده بر تولید علوم مدرن، دینی سازی علوم نیز پدیده ای متاخر از دینی شدن جامعه است. لذا معتقدند با توجه به اجتماعی بودن مقوله تولید علم، تا جامعه به خودآگاهی لازم نرسد و نسبت جدیدی با حقیقت و هستی برقرار نکند، علم دینی تولید نمی شود. در نگاه این اندیشمندان علم دینی بیش از اینکه محصول پروژه های تحقیقاتی باشد، حاصل پروسه آگاهی بخشی اجتماعی است. بر این اساس لازم است که نخبگان، به صورت مستمر درباره بروز و ظهورات تمدن مدرن افشاگری کنند تا به تدریج زمینه اعراض اجتماعی از غرب فراهم آید.


۴ـ نظریه ای که اختلاف را نظام ولایت و تولی اجتماعی و مسئله راهبری و مدیریت توسعه نظامات اجتماعی می‌داند.

دسته چهارم کسانی هستند که ما به النزاع اصلی تمدن غرب و انقلاب اسلامی را «نظام مدیریت اجتماعی» و یا به تعبیر دیگر «نظام تولی و ولایت اجتماعی» می دانند. این اندیشمندان معتقدند که عامل اصلی توفیقات تمدن مدرن در فراگیری و بسط اجتماعی، حاصل تغییر نوع مدریت مادی این تمدن از سطح «فردی» به «مقیاس مشارکتی و اجتماعی» است. این تمدن توانسته با این شیوه از مدیریت اجتماعی، به تدریج رویکرد مادی و سلطه طلبانه خود را بسط دهد و از طریق کنترل شرایط به نفع منافع مادی خود، تصمیم گیری دیگران را جهت دهد.

از نگاه این دسته از اندیشمندان، آنچه که انقلاب اسلامی را در برابر تمدن غرب قرار داده و موازنه را به نفع مذهب تغییر داده است، نظریه ولایت فقیه حضرت امام ره است که در حقیقت، نظریه ایست در مقابل مدل های مدیریت اجتماعی مدرن برای هدایت و سرپرستی تکامل نظامات اجتماعی.

از این منظر، مقوله تولید علم دینی، مهمترین مسئله ای که پیش رو دارد، تئوریزه کردن نحوه تقابل نظام ولایت فقیه با نظام مدیریت مادی در مقیاس جهانی، منطقه ای و ملی است. لذا اگر صحبت از «فقه حکومتی»، «علوم انسانی اسلامی» و یا «الگوی پیشرفت ایرانی و اسلامی» سخن به میان می آید، منظور علومی است که هرچند «نظامات اجتماعی» را مدنظر دارد، ولی نظامات اجتماعی را پدیده ای ایستا و ثابت نمی گیرد و معتقد است که برای شکل گیری نظامات اجتماعی دینی در جامعه می بایست «مدیریت تحولات اجتماعی» را به دست گرفت و به تدریج به سمت تعین بخشی «نظامات اجتماعی مطلوب دینی» پیش رفت.

در این منظر، جریان ولایت حقه در عرصه مدیریت اجتماعی مهمترین عامل تهذیب و دینی شدن عرصه اجتماع است که اولین آثار خود را در ارتقاء مومنانه نظام تمایلات اجتماعی و گرایشات عمومی نمود می دهد. پس از این مرحله است که می بایست عقلانیت اجتماعی متناسب با رشد و ارتقاء نظام تمایلات اجتماعی پدید آید که این مهم از طریق «تکامل روش تفقه»، «روش معادله سازی علوم» و «روش برنامه ریزی اسلامی» فراهم می آید. نکته مهم در این نظریه این است که دستیابی به این روشهای سه گانه می تواند امکان جریان معارف وحیانی را در علوم پایین دست مانند علوم انسانی و الگو و برنامه های توسعه و پیشرفت اجتماعی فراهم نماید و بدین سان، کیفیت جریان ولایت حقه را در تمامی سطوح مدیریت و تصمیم گیری جامعه هموار نماید.



101
مولف : علی محمدی
Share/Save/Bookmark
 


از اعضای شورای راهبردی الگوی پیشرفت اسلامی
۱۳۹۵-۰۳-۲۷ ۰۱:۰۹:۰۶
این جمع بندی به شدت مخدوش و تقسیمات آن داخل در هم است! (298)