علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 180
استاد سید محمد مهدی میرباقری
تحول در علوم انسانی؛چيستي، چرائي و چگونگي
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۲۱
 
در سال‏های گذشته و در حوادث اخير، علوم انسانی غربي به مانند «تنگه‏ی اُحد»ِ فرهنگی و جنگ‏افزارِ صحنه‏ی نبرد نرم عمل کرد و باعث نفوذ فکری و سياسی دشمن به درون جبهه‏ی انقلاب اسلامی و بحران‏سازی گرديد. لذا توجه به ماهيت بحرا‏ن‏زای علوم انسانی غربی در جامعه‏ی اسلامي موجب می‏شود اين فرآورده‏های غربی در ميان‏مدت و درازمدت، به عنوان تهديدهای امنيتی برای نظام جمهوری اسلامی تلقی شود.
 
مقدّمه
تحول در علوم انسانی از ارکان انقلاب فرهنگی به شمار می‏آيد که بدون آن نمی‏توان اميدی به تحقق تمدن نوين اسلامی داشت. 

۱ـ انقلاب اسلامی در سه گام (سياسی، فرهنگی و اقتصادی)
تاريخ بشريت همواره صحنه درگيری جبهه‏ی حق با جبهه‏ی باطل بوده است؛ به نحوی که تاريخ بشر را می‏توان تاريخ صف‏آرائي و درگيری اين دو جبهه دانست و رشد و تکامل جوامع گوناگون را نيز بر محور همين نبرد تاريخی تحليل و تفسير کرد. تاريخ بشر، خطِ جدا شدنِ پرستندگان دنيا از خداپرستان، و نيز خط تغيير و تکاملِ روش‏ها، نسخه‏ها و ابزارهايی بوده‏ است که هر يک از طرفين برای مديريت بشر آماده کرده‏اند؛ که تئوری‏های نظری، علوم گوناگون و فنونِ مورد نياز برای پيش‏بردِ اهداف و جهت‏گيری‏های تاريخی را نيز شامل می‏شود. 

فرهنگ و تمدن غرب را بايد نمونه‏ی پيچيده و بسط‏يافته‏ی جبهه‏ی باطل دانست که با همه‏ی توان و در گسترده‏ترين شکل، به جنگ عالم غيب و آموزه‏های وحيانی آمده است. اين تمدن، با حذف دين از صحنه‏ی زندگی اجتماعی، «عقل جمعیِ خودبنياد» را به عنوان تکيه‏گاهی برای تسخير انسان و طبيعت برگزيد؛ و توليد علم و تکنولوژی و نيز مهندسی توسعه‏ی اجتماعی را مبتنی بر آن انجام داد؛ و با شتاب زايدالوصفی، دنيای مدرن و پس از آن را ساخته و پرداخته کرد. اما از آن‏جا که «بهره‏وری مادیِ افزون‏‏تر»، مبنای اصلی جهان‏نگری غربی را تشکيل می‏دهد، طبيعی است که اخلاق و معنويت به عنوان «ابزار» در اختيار بهره‏وری مادی باشد و بلکه بالاتر از آن، مکاتب اخلاقیِ جديدی بنيان گذارده شود که در خدمت فن‏سالاری مادی و لذت‏جويی حداکثری قرار گيرد. لذا به موازات ارتقاء قدرت تسخير انسان، انحطاط اخلاقی و معنوی او نيز با همان سرعت شدت يافت، که همين امر، چالش‏های رو به تزايدی را در عرصه‏های سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی فراروی غرب ايجاد كرده است. 

اما در طرف مقابل، سير متفاوتی در جريان بود. حرکت جبهه‏ی حق از اعماق روح الهی انسان و مبتنی بر آرمانِ بسط صفات حميده، و با اتّکاء به حکمت، معنويت و عدالت آغاز شد و با ستيز با زر و زور و تزوير، مقاطع و مراحل تاريخی را پشت سر گذاشت؛ پيروزي انقلاب اسلامی ايران در سال ۱۳۵۷ مرحله‏ی بلوغ و نقطه‏ی عطف ديگری در تقابل جريان تاريخی حق و باطل بود. انقلاب اسلامی و تحقق نظام جمهوری اسلامی، خيزش بزرگ معنوی در مقياس جهانی، و نقطه‏ی تلاقی جريان تكامل تاريخ با تحوّلات اجتماعی ايران بود. انقلاب اسلامی از متن ارزش‏های الهی برآمد و تحقق تمدّن دينی را هدف گرفت تا اخلاق و معنويت را در کنار معرفت و عقلانيت بنشاند و مديريت راهبردی جامعه‏ی بشری را در برابر نظام استکباری و به سوی تحقق عدالت بر عهده گيرد. 

اين انقلاب برای دست‏يابی به آرمان‏های خود، ابتدا اصلی‏ترين رکن نظام اجتماعی را هدف قرار داده و با به سقوط کشاندن رژيم ستم‏شاهی به اصلاح ساختارهای فاسد سياسی دست زد؛ و فلسفه‏ی قدرت و مدل حکومت و مديريت را از نو، و متفاوت از دموکراسی غربی و نظام‏های استبدادی تعريف كرد و الگوی مشارکت اجتماعی را تغيير داد. پس از اصلاح ساختارهای سياسی که به شکل‏گيری حکومت جمهوری اسلامی ايران و نظام بديع «مردم‏سالاری دينی» انجاميد، نوبت به گام دوم انقلاب يعنی نشر و گسترش فرهنگ اسلامی در سطح «ملی، منطقه‏ای و جهانی» رسيد. انقلاب اسلامی در بخش سياسی و در بخش «فرهنگ عمومی» شاهد پيروزی‏های شگرف و چشم‏گيری بوده است که از آن نمونه می‏توان به صدور پيام انقلاب اسلامی به اقصی‏نقاط جهان و شکل‏گيری رويش‏های عظيم به تأسی از انقلاب، منزوی نمودن قدرت‏های مستکبر در بدنه‏ی ملت‏ها، ترويج اسلام محمدی (ص) و تعريف سعادت اجتماعیِ مبتنی بر دين، تبليغ معنويت و اخلاق الهی، تقبيح ظلم‏پذيری و وابستگی به ابرقدرت‏ها، ايجاد روحيه‏ی خودباوری و مقاومت، جهش‏های بزرگ در عرصه‏ی بومی‏سازی فن‏آوری‏ها، ايجاد شوق در علم‏آموزی و دانش‏افزايی، و ... اشاره کرد.
 
اما با اين وصف، تحوّل فرهنگی هنوز در آغاز راه است و انقلاب ما هنوز دگرگونیِ همه‏جانبه‏ای در عرصه‏ی فرهنگ تخصصی و علوم انسانی و اجتماعی و ساير بخش‏ها صورت نداده است و همان ادبيات و فرمول‏های علمی و فرهنگی متداول را که عمدتاً برآمده از تمدّن غرب است به رسميّت مي‏شناسد، و با آن، به سامان‏دهی و اداره‏ی جامعه‏ی انقلابی پرداخته است. همين امر، تعارض و تناقض ميان آرمان‏ها و ادبيات سياسی انقلاب اسلامی با علوم و تئوری‏های نظری و کاربردی غربی را بارز کرده و شکاف نظری عميقی را در متن جامعه‏ی انقلابی پديد آورده است. 

اين چالش و تقابل، که نوعی ناسازگاری ميان اهداف انقلاب اسلامی با چهارچوب‏ها و ساختارهای فکری بيگانه است، از همان آغاز مورد توجه بنيان‏گذار فرزانه‏ی جمهوری اسلامی حضرت امام خمينی (ره) قرار داشت، به طوری که ايشان موضوع انقلاب همه‏جانبه‏ی فرهنگی را با بياني عميق و استراتژيک خطاب به مسئولان و انديشمندان طرح فرمودند:
«درباره‏ی فرهنگ هر چه گفته شود كم است. مي‏دانيد و مي‏دانيم اگر انحرافي در فرهنگ يك رژيم پيدا شود و همه‏ی ارگان‏ها و مقامات آن رژيم در صراط مستقيم انساني و الهي پايبند باشند، و به استقلال و آزادي ملت از قيود شيطاني عقيده داشته باشند و آن را تعقيب كنند و ملت نيز به تبعيت از اسلام و خواسته‏هاي ارزنده‏ی آن پايبند باشد، ديري نخواهد گذشت كه انحراف فرهنگي بر همه غلبه كند، و همه را خواهي‏نخواهي به انحراف كشاند و نسل آتيه را آن‏چنان كند كه انحراف به صورت زيبا و مستقيم را راه نجات بداند و اسلام انحرافي را به جاي اسلام حقيقي بپذيرد و بر سر خود و بر كشور خود، آن آورد كه در طول ستم‏شاهي و خصوصاً پنجاه سال سياه بر سر كشور آمد». 

لذا به نظر ايشان:
«خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جاي‏گزين شدن فرهنگ آموزنده‏ی اسلامی ـ ملی، و انقلاب فرهنگی در تمام زمينه‏ها در سطح کشور، آن‏چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن، ساليان دراز بايد زحمت کشيد و با نفوذ عميق و ريشه‏دار غرب مبارزه کرد». 

در واقع، ايجاد ساختار جديد حکومتی و تغيير در انگيزش اجتماعی مبتني بر دين، تنها اولين گام در مسير تأسيس تمدّن الهی است و حتماً در گام بعد، بايد انقلاب فرهنگی متناسب با انقلاب سياسی را سامان داد تا از رهگذر اصلاح و تحوّل در ساختارهای فرهنگی جامعه، هم بنيان‏های سياسی و انگيزشی انقلاب اسلامی تئوريزه و تثبيت گردد و هم نرم‏افزارهای انقلاب اقتصادی و صنعتی به عنوان گام سوم انقلاب اسلامی توليد شود. بنابراين، پروژه‏ی انقلاب فرهنگی در نهايت بايد به عنوان مکانيزم و سازوکاری در راستای توليد علوم و نرم‏افزارهای دينی، برای مهندسی نظام اجتماعی و دست‏يابی به تمدّن نمونه‏ی اسلامی ارزيابی گردد. انقلاب فرهنگی نوعی ساختارشکنی فرهنگی است که می‏تواند «موانع علمی» پيشِ رویِ عينيت يافتنِ آرمان‏های انقلاب را از ميان بردارد، و مجاری نفوذ انديشه‏ی مادی غربی در فرهنگ عمومی و تخصصی جامعه‏ را سد کند و زمينه‏ی حضور و مشارکت تمايلات اجتماعی را در مقياسِ بالاتر از ساختارهای تئوريک موجود فراهم آورد. 

به عبارت ديگر، انقلاب سه وجه دارد: فرهنگي، سياسي و اقتصادي. بحمدلله انقلاب اسلامي در وجه سياسي به پيروزي رسيده است و چالش دنياي اسلام با غرب به نفع انقلاب سياسي اسلامي رو به پيش بوده است؛ ولي انقلاب در دو بعد ديگر بايد تکامل يابد. امروزه انقلاب فرهنگي در حوزه و دانشگاه درک شده و طرف‏داران فراوانی دارد؛ چون تعارض فرهنگ مدرنيته و آرمان‏های اسلامی آشكار شده است. در شرايط درك تعارض، دو راه قابل تصور است: يكي اين كه از ايده‏ها دست برداشته شود و اين حرف كه اسلام در حوزه عدالت اجتماعي و در مقياس جهاني حرف دارد قلم گرفته شود و توبه‏نامه تنظيم گردد (همان‏گونه كه برخی از طرفداران مدرنيته اسلامي نوشتند!) يا اين‏که بر روي تمدن سكولار خط بطلان كشيده شود. مسير دوم، راه طرفداران انقلاب اسلامي است. تأكيد رهبر معظم انقلاب (مد ظله) بر ضرورت مولد بودن حوزه و دانشگاه به همين جهت است؛ تا دانشگاه و محافل ديني مولد نشوند، نمي‏توانند فرهنگ را به طرف علوم ديني تغيير جهت دهند. بنابراين گام دوم انقلاب اين است كه مفاهيم بنيادين حوزه، و دانشگاه تكامل يابند. 

بعد از آغاز اين انقلاب فرهنگي، انديشه، و تفقه ما به عرصه‏اي مي‏رسد كه مي‏توان براي حكومت استنباط كرد. «نظام»، حكمت حكومتي، عرفان اجتماعي و فقه حكومت مي‏خواهد. فلسفه اي كه كاري به كنترل عينيت نداشته باشد، مناسبات و تنظيمات اجتماعي را به رقيب واگذار مي‏كند. بايد اخلاق اجتماعي، اخلاق سازماني، عرفان سازماني، فقه حكومتي و فقه اداري با روش متقن و براساس وحي به دست آيد. با رساله علميه كه عمدتاً بيان مناسك عبادي فردي است و در جاي خود هم لازم، محترم و مقدس است، نمي‏توان رفتار حكومت را قاعده‏مند كرد. حوزه بايد بدون انفعال وارد اين فضاها شود. البته منظور اين نيست که علوم غربي در حوزه رواج يابد و با معرفت‏هاي حسي، معرفت‏هاي ديني سامان‏دهي شود! بلكه بايد منطق ديني و معرفت‏هاي ديني تكامل يابد تا معرفت ديني، محور منظومه معرفت‏هاي ديگر شود. جامعه اسلامي بايد بر محور توسعه ايمان و نه بر محور توسعه اخلاق مادي تكامل پيدا كند؛ و اين مخالف نظريه غرب‏گرايي است كه مي‏گويد تكامل اخلاق مادي، موجب توسعه نياز مادي است و آن‏ هم توسعه تحقيقات، علوم و فناوري خاصي را به دنبال خواهد داشت كه بر توسعه معرفت ديني حاكم است. 

اما حقيقت اين است كه توسعه اخلاق فرهنگي مبتني بر ايمان، ظرفيت منطق و روش تحقيق و استنباط را رشد مي‏دهد و تكامل ظرفيت منطق، توسعه معرفت ديني مي‏آورد و توسعه معرفت ديني مبناي منظومه معارف مي‏شود كه با اصالت دادن به آن، علم مي‏تواند از سكولاريزم بيرون بيايد و پيش‏فرض‏ها و روش آن تغيير كند. بر اين اساس، بعد از آن‏که انقلاب فرهنگي محقق شد، انقلاب صنعتي اتفاق مي‏افتد و در نتيجه تكنولوژي و فناوري و محصولات هم تغيير مي‏كند. انقلاب اسلامي چنين ظرفيتي دارد و علي‏رغم تصور مخالفان در چنبره جهاني‏سازي ليبرال‏دموكراسي گرفتار نخواهد شد. پتانسيلي كه انقلاب اسلامي در دنيا ايجاد كرده است، قدرتي است كه مي‏تواند منتهي به انقلاب فرهنگي و اقتصادي شود. 

خلف صالح امام راحل (ره) مقام معظم رهبری (مدّظله) نيز از بدو تصدی مسئوليت رهبری، به بيان‏های گوناگون در اهميت توليد علم و فرهنگ دينی و خطر جنگ نرم دشمنان انقلاب اسلامی سخن گفته و نخبگان حوزوی، دانشگاهی و حکومتی را به تفکر و اقدام در اين زمينه فراخوانده‏اند. طرح صريح و جدّی موضوعات و عناوينی چون «تهاجم فرهنگی»، «شبيخون فرهنگی»، «اسلامی شدن دانشگاه‏ها»، «ناتوی فرهنگی»، «جنبش نرم‏افزاری»، «کرسی‏های نقد و نظريه‏پردازی»، «مهندسی فرهنگی کشور»، «پيوست فرهنگی»، «مديريت تحوّل»، «نقشه‏ی جامع علمی کشور» و ... در طول دو دهه‏ی گذشته، از عنايت خاص ايشان به زوايای گوناگون جنگ نرم بين انقلاب اسلامی و فرهنگ غرب، و شئون و الزامات مختلف جهت‏گيری انقلاب اسلامی به سوی تمدّن متعالی اسلامی حکايت می‏کند. 

۲ ـ تحوّل در علوم انسانی، امتداد انقلاب فرهنگی
در اين ميان، ايجاد تغيير در علوم انسانی متعارف، که چتر خود را بر همه‏ی ابعاد و اجزاء زندگی بشر گسترده است، و پايه‏ی توسعه‏ی غربی شمرده می‏شود، از محورهای مهم انقلاب همه‏سويه‏ی فرهنگی در حيطه‏ی انقلاب اسلامی است. علوم انسانی رايج، بر پايه‏ی تعاريف و نگرشِ مادی و زمينی از رابطه‏ی انسان و جهان فرمول‏بندی شده‏اند که احاطه و يا درک روشنی از مخلوقيّت، مفطوريّت و مربوبيّت همه ابعاد وجودیِ انسان و جهان ندارند و به وضوح، با رويکرد توحيدمحور در زمينه‏ی رابطه‏ی انسان، جهان، و خداوند متعال ناهم‏آهنگ و ناسازگارند. بيان مبارك مقام معظم رهبري (مد ظله) در ديدار با دانشگاهيان ناظر بر همين معناست:
«بسياری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه‌هايی است كه مبانی آنها مادي‏گری و بی‏اعتقادی به تعاليم الهی و اسلامی است و آموزش اين علوم موجب بی‏اعتقادی به تعاليم الهی و اسلامی می‌شود و آموزش اين علوم انسانی در دانشگاه‌ها منجر به ترويج شكاكيّت و ترديد در مبانی دينی و اعتقادی خواهد شد». 

در واقع، ظرفيت عقلانيت اجتماعی، عامل اصلی در توليد و توسعه‏ی علوم انسانی است که اين عقلانيت، به جهت‏گيری‏ها، جهان‏بينی و نظام ارزشی حاکم بر جامعه رجوع می‏کند. علوم انسانی موجود، از عقلانيت خودبنياد، دنيازده و منقطع از وحی نشأت می‏گيرد که زاييده‏ی گرايش‏های اومانيستی است. بر همين اساس، و به جهت تقابل فرهنگ انقلاب اسلامی با فرهنگ غرب، چنان‏چه علوم انسانی غربی در ذهن جوانان مسلمان نقش بندد و همچون «وحیِ منزَل» تقديس و ستايش ‏شود و مبدأ و منشأ برنامه‏ريزی برای کشور قرار گيرد، بحران‏های عميق اجتماعی پديد می‏آورد و راهبردهای توسعه‏ی انقلاب اسلامی با تهديد مواجه خواهد شد. حوادثی که با عنوان «براندازی نرم»، پس از برگزاری دهمين دوره‏ی انتخابات رياست جمهوری به وقوع پيوست، عمدتاً ظهور و بروز همين تهديد و ناهنجاری در قالب‏های سياسی و انتخاباتی بود. در اين ماجرا و ماجراهای مشابه، جريان‏های مفتون علوم انسانی غربي که ذهن خود را با تئوری‏ها و فرمول‏های مادی آرايش داده‏اند مترصد تطبيق الگوی رايج در علوم سياسی، جامعه‏شناسی و اقتصاد بر وضعيت جامعه‏ی اسلامی و انقلابی بودند تا با پی‏گيری مبارزه‏ی نرم و تضعيف موقعيت دين، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را از محتوای حقيقی خود، عاری و تهی نمايند و به سمت انفعال، سازش و انطباق با غرب بکشانند؛ غافل از اين‏که پايه‏های انقلاب اسلامی و نظام ولايت فقيه بر قلوب مردم استوار است و در اعتقادات آنها ريشه دارد. 

در سال‏های گذشته و در حوادث اخير، علوم انسانی غربي به مانند «تنگه‏ی اُحد»ِ فرهنگی و جنگ‏افزارِ صحنه‏ی نبرد نرم عمل کرد و باعث نفوذ فکری و سياسی دشمن به درون جبهه‏ی انقلاب اسلامی و بحران‏سازی گرديد. لذا توجه به ماهيت بحرا‏ن‏زای علوم انسانی غربی در جامعه‏ی اسلامي موجب می‏شود اين فرآورده‏های غربی در ميان‏مدت و درازمدت، به عنوان تهديدهای امنيتی برای نظام جمهوری اسلامی تلقی شود. 

البته تمدّن غيردينی غرب در حوزه‏ی علوم انسانی مادی پيش‏رفت‏ داشته و کوشيده است تا ساختارها و مقررات اداره‏ی جامعه‏ی بشری را بر آن پايه ساخته و تنظيم کند و در نهايت، نظام ليبرال‏دموکراسی را به مثابه‏ی حکومت آرمانی در سطح بين‏المللی و جهانی بر ملت‏ها تحميل نمايد؛ هرچند که عملاً آرمان‏های ادعا شده در غرب هم‏چون عدالت اجتماعی، امنيت و آزادی، هم‏چنان بعيد و دور از دسترس است و معضلات پيچيده و گسترده‏ی سياسی، فرهنگی و اقتصادی در درون اين تمدن، عن‏قريب آن را از درون متلاشی می‏سازد. در اين شرايط، و با توجه به آثار سوء اتّکاء به علوم انسانی غربی در فرآيند حرکت تکاملی انقلاب اسلامی و محدوديت‏های معرفت‏شناختی و روش‏شناختی اين علوم، بايد نسبت به نوآوری، فرآوری و تحقيق جدّی در مفاهيم، قواعد و چهارچوب‏های اين علوم همت گماشت و با تکيه بر عقلانيت دين‏محور و بهره‏گيری متقن از معارف کامل و جامع قرآن مجيد و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‏السلام) و تجربه منسجم، مبانی و مسائل علومی هم‏چون اقتصاد، جامعه‏شناسی، علوم سياسی، روان‏شناسی و ... را از نو صورت‏بندی کرد. که اگر چنين نشود ناگزير بايد به همين وضعيت فرسايشی رضايت داده و التزام عملی به حکومت کفر را پذيرا شويم! دقت در اين بيان استاد سيّد منيرالدّين حسينی شيرازی (ره) ارزش‏مند است كه:
«هر ديني كه نتواند «معادله» توليد كند بايد بپذيرد كه مكتبي «حكومت» كند كه معادله دارد چون حکومت عيني به دست كسي است كه معادله‏ها در دست اوست! به بيان ديگر، شما به «ارزش»‏هايي ملزم مي‏شويد، ولي در «مقام عمل» نمي‏توانيد به آنها ملتزم باشيد و وقتي در مقام عمل التزام به آنها نداشتيد و در نتيجه، عمل جامعه به دست معادلات ديگري سپرده شد، آرام‏آرام، شما نيز در آن معادلات و الگوها منحل خواهيد شد و به سمت ارزش‏هاي ديگري ميل پيدا خواهيد کرد». 

بر اين اساس، توليد علوم انسانی اسلامی که به جای علوم انسانی غربی بنشيند از اهميتی والا در فرآيند انقلاب فرهنگی و توسعه و تعالی حکومت دينی برخوردار است. 

۳ـ طرح سه احتمال در باب علوم انسانی اسلامی
درباره علوم انسانی اسلامی سه احتمال قابل ارائه است كه به طرح و ارزيابی آنها مي‏پردازيم.
 
۱/۳ـ ترکيبِ «تجربه قطعی» و «وحی قطعی»، راه رسيدن به علوم انسانی اسلامی
احتمال نخست، نظريه «تركيبي» است. از اين منظر، براي بناي علوم انساني اسلامي بايد از دو عنصر كمك گرفت: «وحي قطعي» و «عقل قطعي». وحي قطعي آن است كه داراي علّت صدور، دلالت و جهت صدور قطعي باشد و عقل قطعي نيز همان است كه بر بديهيات اوليه تكيه مي‏كند و غير اينها هم «وحي ظني» و «عقل ظني» هستند. از اين منظر، اگر بخواهيم به علوم انساني اسلامي برسيم بايد تركيبي از «وحي قطعي» و «عقل قطعي» به وجود آوريم و اگر بين ظني‏ها با قطعي‏ها نيز تعارضي پيدا شد واضح است كه امر «قطعي» ترجيح خواهد داشت؛ زيرا تعارض بين عقل قطعي و وحي قطعي محال است، پس اگر تعارضي بين عقل و وحی به وجود آمد هر جا كه قطعي بود، «قطعي» را بر «ظني» ترجيح مي‏دهيم؛ چرا كه ادله ظني همواره در طول ادله قطعي واقع است نه در عرض آن، و چون در عرض آن نيست توان معارضه را نيز نخواهد داشت؛ چون معارضه تنها در صورت هم عرض بودن دو دليل است. 

بر اين اساس در عمل عمده علوم تجربي و حتي بخش تجربي علوم انساني قطعي تلقي مي‏شود و هم عرض وحي احترام مي‏يابد.
به نظر می‏رسد اين احتمال ناشي از كم‏‏توجهي به ابعاد علوم روز است. علوم موجود مدعي هستند که كالايِ جانشين «دين» را به تمام معنا تحويل داده‏اند و ادعايشان اين است كه ما متكفل تعريف و تبيين «سعادت بشر» در همه عرصه‏ها هستيم نه در يک عرصه. در مسائلي هم كه مطرح مي‏كنند صحبتي از «ظني» بودن نيست بلكه مدعی هستند همه اين امور «قطعي» و يا «غيرقابل اجتناب» (البته مبتني بر منطق خودشان) است! و فقط اين علوم، قدرت توسعه انگيزه بشر را دارا هستند، و مدعی‏اند اين ادعا را در عمل نيز اثبات كرده‏اند! در تجربه آنها «انسان» براي همين دنياپرستي‏ كه از نگاه علماي اسلامي «بد» تلقی می‏شود، به خوبي تلاش مي‏كند و حاصل اين تلاش هم به وجود آمدن قدرت اقتصادی است و نتيجه اين قدرت نيز غلبه بر كساني است كه چنين قدرتي را نمي‏پذيرند! در نظر آنها در نهايت اخلاق مادي «حاكم» مي‏شود و وقتي هم كه غلبه يافت ديگر سخن از اين‏كه ديگران هم داراي امري قطعي هستند، بي‏معناست! چون آنها در خانه‏هاي ديگران و از جمله مسلمين نفوذ كرده‏اند و به تغيير روابط و سازو کارها خواهند پرداخت! در واقع، ما در فضاي رياضي يا فلسفي محض زندگي نمي‏كنيم! صاحبان نظريه‏هاي علوم جديد مدعی هستند كه ما توسعه مديريت را به دست گرفته‏ايم و ديگران هم نمي‏توانند از ابزار ما به صورت مجزا استفاده كنند چون ابزارهاي ما منسجم و هماهنگ هستند و به همين علت، كاربرد عيني و عملي دارند. آنها مدعی‏اند: «در عينيت، قدرت تكنولوژي در دست ما است». اگر آنها، از «بحران در علوم انساني» سخن می‏گويند به معناي «هدف‏هاي مرحله‏ای» است و نه «جهت‏هاي آرماني». در واقع آنها مي‏گويند: «ما در جهت‏هاي آرماني شكست نخورده‏ايم بلكه هر آن در حال پيشرفت هستيم». لذا معتقدند نظريه‏اي كه عدالت اجتماعي را به نحو ديگری تعريف مي‏كند شكست خورده است. آنها معناي عدالت اجتماعي را چيزي مي‏دانند كه بشر آن را براي زندگي قبول کند و لذا اين مبنا را هرگز تغيير نمي‏دهند. اساساً آنها بحران در علوم انساني را عامل تكامل علوم انساني می‏دانند؛ و می‏گويند كه وضعيت‏گرا نيستند و قدرت ارزيابي و شناسائي بحران را دارند بنابراين وقتي آنها با عينك خود نگاه مي‏كنند اين علوم را صحيح مي‏دانند و در نهايت نمي‏پذيرند كه در ذات اين علوم مشکل وجود دارد.
 
۲/۳ـ تفکيک علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی غربی در حوزة تئوری‏های بنيادين
احتمال دوم نظريه «جداسازي» است. در اين نظريه بر دو نكته تأكيد مي‏شود: اولاً بين نظام علوم اسلامي و نظام علوم معاصر تفاوت بنيادين و ماهوي وجود دارد ثانياً هر نظام علمي را مي‏توان به دو بخش تقسيم كرد «مكتب» و «علم». منظور از «مكتب»، تئوريها، فرضيه‏ها، ارزش‏ها و به تعبيري اصول و مباني بنيادين است و «علم» از قواعد تجربي و يا عقلي سخن مي‏گويد كه در همه جا مشترك است و به مكتب خاص تعلق ندارد (البته بعضي در اين احتمال فضاي تجربي دو مكتب را دقيقاً يكي نمي‏دانند اما مشتركات و مشابهت‏هاي زيادي بين آنها قائل هستند) بر پايه اين فرض نظام علوم انساني اسلامي به لحاظ مكتب، مباني، ارزش‏ها و بايد و نبايدها كمبودي ندارد، ولي اين فضاي مكتبي تجربه نشده است تا معلوم شود قوانين تجربي و عقلي موجود در جهان تا چه اندازه با اين مكتب سازگار است و يا اينكه قوانين مكملي كشف يا توليد شود.
 
اگر تفكيك را به معناي تفكيك بين فرضيه‏ها، اعتقادات و مكتب با علوم بدانيم به معنای تفكيك بين تحقيقات نظري و تحقيقات ميداني و بين تئوری‏ها و معادلات خواهد بود که اين تفكيك قطعا باطل است؛ زيرا علم از يك «نظام» و سيستم برخوردار است که از مباني و زيربناها تا روبناها كشيده مي‏شود و لذا نمی‏توان چنين تفکيکی را در آن انجام داد. مسائل، قوانين و تجربيات در دل يك نظام علمي موضوعيت مي‏يابد.
 
۳/۳ـ طرح نگاه نظام‏گرا در علوم انسانی اسلامی
احتمال سوم، نگاه نظام‏گرا به علوم انساني است. بر اين اساس، علوم از يک نظام واحد برخوردارند و هرگز نمي‏توان مسائل و مبانی يک علم را دو پايه‏اي کرد. «مسائل»، لوازم همان مبادي است و تهاجري بين آنها نيست. همانگونه كه معادله رياضي از تعريف اعداد جدا نيست و اساساً چنين جدا كردني معنا ندارد. در واقع، تنها وقتی امور نظام‏مند ديده نشوند اين فرض جا پيدا مي‏كند كه از علوم غربي نيز استفاده كنيم!
بر پايه «وحي» مي‏توان دنيا را اداره كرد و علوم جديد انساني را نيز بنيان گذارد. «اسلام» دارای نظريه شامل است كه قدرت تعريف دوست و دشمن را دارد. و می‏تواند رهبری جبهه حق را در تاريخ به دست گيرد همانگونه كه تاكنون گرفته است. پس در يك موضع «حاكم و محكوم» مطرح است و در موضوع ديگر صحبت از «تفكيك» خواهد بود. از منزلت تاريخي كه به مسئله نظر ‏كنيم علوم انساني اسلامي حاكم بر تغيير و تكامل خواهند بود و علوم انساني غرب هم كه علوم الحادي‏اند، محكوم هستند. به تعبير مرحوم استاد حسيني (ره): «هر ديني كه نتواند «معادله» توليد كند بايد بپذيرد كه مكتبي حكومت كند كه معادله دارد».
 
۴ ـ راه‏کارها و چگونگی ايجاد تحوّل در علوم انسانی
در وضعيت کنونی، علی‏رغم کوتاهی‏ها و کم‏لطفی‏های برخی از فرهيختگان در پی‏گيری توليد علوم انسانی، بحمدالله ظرفيت اجتماعی در اين خصوص به حدی رسيده است که امکان ايجاد تحوّل در علوم انسانی دور از ذهن نيست. عموم اساتيد و دانش‏آموختگان حوزوی و دانشگاهی به‏ويژه کارشناسان علوم انسانی که قدرت فهم و درک بيش‏تر و بالاتری نسبت به زوايا، پيچ و خم‏ها، و معايب و محاسن اين علوم را دارا هستند، نيروها و سرمايه‏های ارزش‏مند جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در اين ميدان به حساب می‏آيند؛ مشروط به اين‏که با تدبيری تازه، از توان فزاينده‏ی آنها در ايجاد نهضت علمی جديد استفاده شود. 

در اين‏باره می‏توان راهبردها و راه‏کارهای نظری و عملی ذيل را پيشنهاد کرد:
ـ ايجاد «نهضت نقد و ارزيابی علوم انسانی»
در گام نخست، بايد نهضت گسترده‏ای در حوزه و دانشگاه برای نقد علوم انسانی و مبانی و خاستگاه‏های غربی آن، با هدف افشاگری و سلب اعتماد روحی و ذهنی از اين علوم راه بيافتد و در کنار آن، کرسی‏های آزادانديشی نيز برگزار شوند. در اين خصوص می‏توان با همکاری پژوهشگاه‏ها و تشکل‏های مختلف، چرخه و شبکه‏ی علمی و مديريتی نوينی تعريف گردد که اولاً، انديشه‏های توليدی در ساحت علوم انسانی را گرد آورَد؛ ثانياً، انديشه‏های توليد شده را ارزيابی کند؛ و ثالثاً، به صورت علمی و عملی، از ديدگاه‏های ارزيابی شده، بهره‏برداری نمايد.
ـ توليد نرم‏افزار و روش نقد علوم انسانی
همراه ايجاد بسيج نقد و ارزيابی علوم انسانی، بايد به «روش نقد علوم انسانی» نيز دست يافت و با آن ابزار، علوم انسانی رايج را نقد کرد. اين نرم‏افزار بايد بتواند کارآيی خود را در نقد روبناها و تهذيب مسائل ظاهری، و نيز در عرصه‏ی تحليل و نقض زيربناهای علوم انسانی و تئوری‏های پيشينی و ربط روبناها به زيربناها آنها به اثبات برساند. روش نقد علوم انسانی بايد قادر باشد علاوه بر ورود به نقد گزاره‏ها و نظريه‏ها، و نيز نقد مبانی، پيش‏فرض‏ها و اهداف آنها، موفق به بررسی و ارزيابی زيرساخت‏ها و روش‏های تحقيق که در حکم ماشين توليد علوم انسانی می‏باشند، بشود و تغيير در آن سطح را هم، زمينه‏سازی کند. ناگفته پيداست در صورتی که نقدهای علوم انسانی به روش‏های تحقيق حاکم بر اين علوم سرايت نکند، به ترجمه نقدهای غربی‏ها بر علوم خودشان ـ که با هدف ترميم و تکميل آن علوم مادی صورت می‏گيرد ـ بسنده خواهيم کرد و قادر به توليد و ارائه علوم جاي‏گزين نخواهيم بود!
ـ تعيين شاخص‏های اسلاميّت علوم انسانی
در فرآيند تحوّل در علوم انسانی رايج و گام نهادن در مسير توليد اين علوم، بايد شاخص‏ها و معيارهای اسلاميّت اين علوم مشخص گردد؛ مثلاً بايد آشکار شود که آيا «استناد منطقی و متديک به منابع اسلامی»، ملاک اسلاميّت يک علم است يا «کارآمدی آن در راستای رفع نيازمندی‏های جامعه‏ی اسلامی» شاخص اسلامی بودن آن است؟ و يا ملاك امر سومي است؟ اساساً تعريف «علوم انسانی اسلامی» چيست؟ و چه تفاوت‏ها و شباهت‏هایی ميان علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی بومی و علوم انسانی غربی وجود دارد؟ 

هم‏چنين می‏توان «ترويج هر چه بيش‏ترِ روحيه‏ی خودباوری علمی»، «کشف و آموزش مبانی بنيادی علوم انسانی با هدف زمينه‏سازی برای نقد آنها»، «اصل قرار دادن فهم‏گرايی به جای حافظه‏گرايی در نظام آموزش»، «تعريف جايگاه علوم انسانی در نقشه‏ی جامع علمی و الگوی مهندسی فرهنگی کشور»، «تشکيل حلقه‏های فقاهت و حلقه‏های کارشناسی برای تفکر هم‏آهنگ در اين زمينه»، «هم‏آهنگ‏سازیِ شبکه‏ایِ نهادهای پژوهشی برای پرهيز از فعاليت‏های علمی و اجرايیِ موازی يا مشابه»، «هدايت پايان‏نامه‏های حوزوی و دانشگاهی به سمت گمانه‏زنی در توليد علوم انسانی جديد»، «تعريف دوره‏ی گذار، و دوری از برخوردهای سريع و غيرقاعده‏مند با اين بحث» و ... را نيز به دست‏اندرکاران امر توصيه کرد. به اميد آن‏که سرداران و افسران ارشد فرهنگی حوزه و دانشگاه با تمام توان و شفافيت به ميدان آيند و از کوشش و کمک در اين صحنه‏ی مهم دريغ نورزند.
Share/Save/Bookmark