علم دینی
آنچه در این پرونده میخوانید دیدگاه صاحب نظران فرهنگستان علوم اسلامی قم در رابطه ی دین و علم می باشد.
 
 
 
کد مطلب: 972
گفتاری از آیت الله میرباقری؛
فلسفه ملاصدرا و سهروردی متأثر از وحی بوده است/ نقدی بر شیخ اشراق
تاریخ انتشار : شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۶
 
حکمت ما تحت تأثیر ادبیات وحی بوده و در مفهوم مرکزی و حتی در نظام مسائل و اولویت مسائل و در غایات، متأثر از وحی بوده است.
 
به گزارش پایگاه خبری فرهنگستان علوم اسلامی قم، به نقل از مهر، متن زیر گفتاری از آیت الله میرباقری است که در ادامه می خوانید؛

دو رویکرد در باب عرفان و فلسفه مسلمین و اسلامی وجود دارد که کاملاً مخالف هم هستند؛ یکی افراط‌گراست و دیگری هم تفریط‌گرا.

گروهی بینونت مطلق میان اسلام و فلسفه و عرفان اسلامی قائلند و فلسفه را ادامه همان حکمت یونان و عرفان را نیز ادامه عرفان های هندی و ایران باستان می‌دانند؛ که این یک غلو است.

از آن طرف هم اینکه ما بگوییم ادبیات این فلسفه و عرفان، نازله قرآن است و لذا تنها راه دستیابی به قرآن و کلید گنج معارف قرآن است، این هم در واقع نوعی مبالغه است.

البته همانطور که عرض شد، این بحث مربوط به جامعه‌شناسی علم است و نیازمند آن است که ما عوامل اجتماعیِ دخیل در فرایند توسعه فلسفه و حکمت و عرفان در دنیای اسلام را، هم از منظر فلسفه تاریخی و هم از منظر جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی و حتی از منظر معرفت‌شناختی دنبال کنیم و به جواب روشنی در این حوزه برسیم.

آنچه که به ذهن می‌آید و می توان به عنوان یک احتمال مطرح کرد و البته قابل نقد و بررسی است، این است که بی‌تردید فرهنگ قرآن و فرهنگ اهل بیت(ع) در پیشرفت دانش عرفان و حکمت و نه فقط این دو، بلکه در سایر دانش‌های تخصصی در دنیای اسلام بسیار موثر بوده‌اند؛ نه به این معنا که تحریک به دانش و علم‌آموزی می‌کردند بلکه فرآیندی را برای تحقق دانش ایجاد می‌کردند و قطعاً و بلاتردید فضایی را که اسلام و فرهنگ اهل بیت(ع) ایجاد کرده‌اند، فضایی اثرگذار بر فرهنگ عرفان و فلسفه بوده است و نظام موضوعات و مسائل مورد تحقیق در حوزه فلسفه را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. اگر چه حکمت و فلسفه ما متأثر از فلسفه یونان است، لیکن بی‌تردید توسعه مسائل و اولویتی که به نظام مسائل داده شده است، در دنیای اسلام کاملاً متفاوت با حوزه یونان است.

اسلام بر محتوا و بر غایت و مسائل فلسفه تأثیر گذاشته است. آن رویکردی که ما گاهی اوقات عرض می‌کنیم که ایمان، حاکم بر فلسفه و اندیشه و تفکر است، کاملاً در اینجا مشهود است.

فیلسوفان مسلمان با فرهنگ اسلامی اندیشیده‌اند و به دنبال اثبات معارف اسلامی بوده‌اند. شما هیچ فیلسوف مسلمانی ندارید که بگوید خدا نیست یا توحید، اصل نیست و یا به ثنویت رسیده باشد؛ حتماً به توحید می‌رسیده‌اند. هیچ فیلسوف مسلمانی ندارید که در اثبات نبوت یا حتی در بحث سیاست مدن، پای نبی مکرم(ص) را پیش نکشیده باشد. این به معنای تأثیر فرهنگ اسلام بر عرفان و فلسفه است. یعنی عرفان و فلسفه ما به لحاظ نظام موضوعات و غایات و حتی به لحاظ منابع، به شدت تحت تأثیر فرهنگ اسلام بوده‌اند.

ما در فلسفه یک ویژگی به عنوان «مفهوم مرکزی» داریم که می توانیم از آن به حد اولیه تعبیر کنیم. در دوره صدرالمتألهین و حتی در دوره شیخ اشراق و به‌طورکلی در دوره اسلامی، این حد اولیه که مفهوم مرکزی فلسفه است و همه مفاهیم حول آن چینش و تعریف و بازتولید می‌شوند، تحت تاثیر معرفت‌های توحیدی قرار گرفته است.

به عنوان نمونه، شیخ اشراق مفهوم نور را محور تحلیل تمام آفرینش قرار می‌دهد و همه کثرات عالم را بر محور این مفهوم تحلیل می‌کند. این نظریه گر چه به یک معنا وامدار حکمت ایرانی است، ولی بیشتر، از معارف قرآنی و فرهنگ نبی اکرم(ص) بهره جسته است و در حکمت الاشراق از جمله به «آیه نور» اشاره می‌کند. این مفهوم مرکزی، بر تمام دستگاه فلسفی او تأثیر گذاشته و لذا همه چیز را بر پایه نور تحلیل می‌کند. گرچه تحلیلش رسا نیست، ولی تلاش کرده تا براساس این مفهوم مرکزی تمام حکمت را سامان دهد. این تأثیر فرهنگ مذهب بر حد اولیه و مفهوم مرکزی فلسفه است.

[در سطح] بالاتر از او، صدرالمتالهین است که در آغاز فلسفه، اصالت وجود را بنا می‌کند و اثبات می‌کند که وجود اصیل است؛ از نظر او وجود، چیزی جز حقیقت حضرت حق نیست و مابقی را وجود نمی‌داند؛ یعنی می‌خواهد بگوید اگر در فلسفه بحث می‌کنید یعنی در باب حضرت حق بحث می‌کنید؛ لذا اصل خلقت را به تَشَأّن و تجلی بر می گرداند و علیت و کثرت و زمان و حرکت و همه مفاهیم را حول همان مفهوم مرکزی وجود که از منظر ایشان همان حضرت حق است، تفسیر می‌کند. ایشان اول قائل به تشکیک است و بعد در «بحث علیت» می‌گوید حضرت حق، فوق مرتبه است و مخلوقات دون مرتبه؛ او حق است و مابقی دون او و تشکیک در مظاهر است و خلقت، در مرتبه حضرت حق نیست.

کاری که صدرالمتألهین کرده است این است که مفهوم مرکزی فلسفه را برپایه توحید بنا گذاشته است و سعی کرده است همه هستی را بر پایه حضرت حق تفسیر کند و همه مراتب و عوالم خلقت را که در کتب متفرقه خودشان تبیین کرده‌اند از عالم ملک تا عالم مثال تا عالم عقل و ... همه را مراتب تجلی و تنزل و تطور آن حقیقت بداند. البته ممکن است که در این مفاهیم، اشکالاتی باشد که باید مورد بررسی و نقد قرار گیرد، اما به هر حال، سعی کرده است تا مفاهیم را متأثر از توحید تبیین نماید.

بنابراین، حکمت ما در این مقیاس، تحت تأثیر ادبیات وحی بوده و در مفهوم مرکزی و حتی در نظام مسائل و اولویت مسائل و در غایات، متأثر از وحی بوده است.

شیخ اشراق مفهوم نور را محور تحلیل تمام آفرینش قرار می‌دهد و همه کثرات عالم را بر محور این مفهوم تحلیل می‌کند...

در استناد به آیه نور می‌توان نقد صریح بر شیخ اشراق داشت. آیه نور بیان «شبکه هدایت» است نه بیان «شبکه خلقت». اینکه ایشان کثیراً این را به عنوان شبکه خلقت گرفته‌اند و نور را به وجود تعریف کرده‌اند غفلت است.

آن آیاتی که شبکه خلقت و نظام آفرینش را بیان می‌کند، آیاتی مثل «آیت الکرسی» است نه آیه نور، که در مقابل آیه ظلمات(که بیانگر شبکه ضلالت است)، قرار دارد. و هر دو در سوره نور به فاصله کمی قرار دارند. لذا حضرت امام رضا(ع) در تفسیر آیه نور «الله نور السموات والارض»، می‌فرمایند: «ای هُدیٰ من فی السموات و هُدیٰ من فی الارض». این هدایت است که متمثل در قلب نبی اکرم(ص) و مشکوة نور ایشان و قلب ایشان و مصابیحی می‌شود که در قلب ایشان تجلی نموده است. به هر حال، این غفلت از مثل سهروردی است که این را مبنای تفسیر نظام هستی قرار داده است؛ پس باید دید که «آیه ظلمات» را چه گونه تفسیر می‌کنند؟! در حالی که اگر مبنای هدایت و ضلال را اصل قرار دهید دو دستگاه هدایت و ضلال درست می‌شود و جریان نور مربوط به کسانی خواهد بود که وارد وادی ولایت حقه شوند؛ «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور».
Share/Save/Bookmark