فرهنگستان علوم اسلامی قم 9 اسفند 1396 ساعت 11:14 https://www.foeq.ir/vdcf.tdyiw6dxcgiaw.html -------------------------------------------------- حجت الاسلام محمد متقیان عنوان : حجیت قطع (2) بررسی و تحلیل "موضوع شناسی قطع" -------------------------------------------------- بعد از آنکه موضوع شناسی قطع در شماره پیشین این نوشتار انجام شد، اینک نوبت آن می رسد که مفهوم «کاشفیت» به عنوان مؤلفه اصلی تعریف هویت قطع در نزد اصولیین مورد مداقه جدی قرار بگیرد. نگارنده در این شماره، مداقه لازم را انجام داده و به لوازم تحلیل ماهیت قطع به کاشفیت پرداخته است. متن : به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی قم، حجت الاسلام محمد متقیان، عضو گروه فلسفه شدن اسلامی، در سلسله یادداشت هایی از مباحث حجیت قطع، در یادداشت دوم خود به تحلیل و بررسی موضوع شناسی قطع پرداختند که این یادداشت جهت استفاده علاقه مندان در سایت قرار می گیرد. برای دریافت یادداشت جلسه اول به اینجا مراجعه فرمایید اشاره؛ بعد از آنکه موضوع شناسی قطع در شماره پیشین این نوشتار انجام شد، اینک نوبت آن می رسد که مفهوم «کاشفیت» به عنوان مؤلفه اصلی تعریف هویت قطع در نزد اصولیین مورد مداقه جدی قرار بگیرد. نگارنده در این شماره، مداقه لازم را انجام داده و به لوازم تحلیل ماهیت قطع به کاشفیت پرداخته است. همانطور که پیشتر گفته شده بود، وجیزه های پیش روی خلاصه ای است از تحقیقات مفصلی که انجام شده است و در این سایت به فراخور فضای آن تلخیص شده و در اختیار عزیزان قرار می گیرد. ***تحلیل و بررسی «موضوع شناسی قطع» با توجه به آنچه که از کلمات اصولیین گذشت، روشن می شود که، کلیدواژه اصلی ایشان در تبیین واقعیت «قطع اصولی» همانا مفهوم «کاشفیت» است. حال، نوبت آن می رسد که پیرامون مفهوم کاشفیت بحث هایی صورت بگیرد. آیا این مفهوم خاستگاه خاصی دارد یا اینکه صرفاً و بدواً در علم اصول و با بیان ایشان در تحلیل قطع تولید شده است؟ آیا این مفهوم می تواند پیشبرنده تفسیر ایشان از قطع اصولی باشد؟ آیا این مفهوم دارای اقتضائات و لوازمی است یا اینکه بدون اقتضاء است؟ و اگر اقتضائاتی دارد، آیا می توان دامنه اقتضائات آن مفهوم را در علم اصول تسلم کرد؟ این سؤال ها زمینه ابهاماتی را درباره مفهوم کاشفیت فراهم می سازد که نیازمند تحقیقی جدی پیرامون آن است. بنابراین، در ابتدای امر به بررسی خاستگاه اصلی مفهوم کاشفیت پرداخته و آن را در محمل اصلی خود مورد تدقیق قرار خواهیم داد و سپس اقتضائات مفهوم کاشفیت را در تناسب با خاستگاه اصلی اش مورد توجه قرار داده و در نهایت به داوری خواهیم نشست که، آیا می توان از این مفهوم و لوازم آن در علم اصول با توجه به خصوصیاتی که دارد بهره گرفت؟ کسانی که با علوم معقول آشنا هستند، به ناچار ادبیات «کاشفیت عن الواقع» را در دانش معرفت شناسی اسلامی جستجو خواهند کرد. دانش معرفت شناسی اسلامی، همانا معرفت شناسی مبتنی بر فلسفه اسلامی است که به تعدد مکاتب فلسفی می تواند دارای نحله های مختلف معرفت شناختی باشد، مانند معرفت شناسی سینوی، اشراقی و صدرایی. پس معرفت شناسی در دنیای اسلام، علمی نوپدید است که از درون سرمایه فلسفی سنت اسلامی استحصال شده و در دوران معاصر به همت بزرگانی نظیر علامه طباطبائی و شاگردان معظم ایشان حضرات آیات مصباح یزدی و جوادی آملی، و دیگر اساطین حکمت اسلامی تنظیم و تبویب پیدا کرده است. به اعتقاد نگارنده، مفهوم «کاشفیت» از عناصر اصلی معرفت شناسی اسلامی است که دارای لوازم و تبعات منحصر به خود نیز می باشد. خاستگاه این مفهوم در تعریف «علم» رقم می خورد، آنجایی که علم را به «کشف از واقع» یا «واقع نمایی» تفسیر می کنند. توضیح مطلب اینکه؛ در معرفت شناسی، علم را به دو قسم علم حصولی و علم حضوری تقسیم می کنند. علم حصولی، علمی است که معلوم به واسطه صورت ذهنیه نزد عالم حاضر می شود و علم حضوری نیز علمی است که معلوم بنفسه نزد عالم حاضر می شود. به عبارت دیگر، علم حضوری، علمی است که معلوم در آن عین واقعیت بوده منشأ اثر نیز باشد، و علم حصولی، علمی است که معلوم عین واقعیت نیست بلکه واقعیت نما است. واقع نمایی، به آن معناست که صورت علمیه حاضر در ذهن واقع را در ذهن انسان مانند آینه ای انعکاس می دهد، که به تعبیر دیگر، آن صورت علمیه از یک واقعیت بیرون از ذهن یا واقعیت خارجی پرده برمی دارد و کاشف از آن می باشد. مفهوم «حاکویت ذاتی» نیز از دیگر مفاهیمی است که برای بیان این خاصیت علم حصولی یا صورت علمیه ذهنی به کار می گیرد. بنابراین، واقع نمایی یا کاشفیت یا حاکویت، عبارات متعددی هستند برای اشاره به یک واقعیت که همانا خاصیتی است که در صورت علمیه حاضر در ذهن وجود دارد. خاصیتی که سبب می گردد تا آن صورت علمیه به «آینه» تشبیه گردد و فعل آن هم انعکاس واقع در نزد نفس انسانی باشد. جناب علامه طباطبائی در مقام بیان استدلالی برای ادعای «بازگشت علم حصولی به علم حضوری» به خاصه کشف در علم اشاره می کنند که نقل آن عبارت در این مقام مفید فایده خواهد بود: «به مقتضای بیرون نمایی و کاشفیت علم و ادراک، نیل به واقعیتی لازم است؛ یعنی در مورد هر علم حصولی علم حضوری موجود است.»( مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2 ص 45) با این وصف، مفهوم کاشفیت از اوصاف «صورت ذهنیه» است که اساس علم حصولی را تشکیل می دهد و بر همین اساس نیز مبحث کاشفیت را باید در علم حصولی پی جویی نمود، و این نکته حاکی از آن است که، مبحث «قطع اصولی» ابتدائاً ذیل عنوان «علم حصولی» قرار می گیرد و بالتبع در مجموعه دانش «معرفت شناسی اسلامی» جانمایی می شود. علیرغم نتیجه ای که گرفته شد، از متون حکمی بر می آید، که اصطلاح «کاشفیت» هم در وادی علم حصولی و مفاهیم ذهنی استفاده می شود و هم در وادی علم حضوری و شهودی. پس می توان این اصطلاح را در علم عرفان نظری نیز پیگیری نمود. یکی از محققین عرفانی نظری پیرامون محورهای اساسی این دانش چنین می نویسد: «دست کم چهار محور اساسی در عرفان نظری یا علم عرفان نظری مطرح است؛ اول آنکه عرفان نظری از سنخ معرفت و علم و دانش است نه از سنخ عمل، دوم آنکه محتوای عرفان نظری هستی شناسی عرفانی است که در آن روابط خداوند و اسما و صفات وافعال و مظاهرش تبیین می شود، سوم آنکه روش وصول به معارف در عرفان نظری و آنچه مبنای کار در آن است، روش و مبنای شهود است، چهارم و آخرین محور اساسی در علم عرفان نظری عنصر تبیین و توضیح است و در همین جاست که قدرت علمی و فلسفی و زبانی عارفان رخ می نماید و ایشان را مختلف می سازد.»(علی امینی نژاد، حکمت عرفانی، ص 63) آنچه محل دقت و تأمل است، این نکته است که، عنصر کشف تنها در وادی علم حصولی و برآمده از دنیای ذهن و مفاهیم تفسیر نمی شود بلکه این عنصر در وادی علم حضوری و عرصه عرفان و شهود نیز تفسیری دیگر پیدا می کند. البته می توان اذعان نمود که کاشفیت در هر دو وادی علیرغم تفاوت جایگاه وجودی، از یک خاصیت واحد برخوردار است و آن خاصیت «ارائه واقع» است. حال این ارائه واقع در دنیای ذهن از دریچه مفاهیم صورت می گیرد و مفاهیم آینه سان واقع را نشان می دهند و در دنیای شهود و حضور بدون واسطه مفاهیم و با درک نفس واقع فراچنگ انسان می آید. چنانچه بخواهیم بنابر منابع تحقیق مفهوم کاشفیت را توسعه دهیم، یعنی هم شامل کاشفیت ذهنی و مفهومی شود و هم شامل کاشفیت حضوری و وجدانی شود، و نتیجه ای که پیشتر گرفته شده بود مخدوش می گردد. به این معنا که، قطع اصولی که مساوی و مساوق با کاشفیت است، هم ذیل کاشفیت حصولی قرار می گیرد و هم ذیل کاشفیت حضوری مندرج می گردد، و این امر باید به سامان برسد که، آیا اصولیین آنچه که مدنظر ایشان بوده است، کاشفیت مفهومی بوده است یا کاشفیت وجدانی و حضوری؟ چرا که لوازم کاشفیت مفهومی با لوازم کاشفیت وجدانی متفاوت است. و روشن است که مهمترین لازمه کاشفیت مفهومی همانا «مطابقت با واقع» است، و این نتیجه هم کاملاً خلاف ممشای فقاهت و اجتهاد است و مورد پذیرش اصولیین قرار نمی گیرد.